پاییزی چند بار این حرفها رو زدی عزیزم... مردم بیخود کردهن. بذار بگن. اگه ازدواج اولت بود هم میگفتن. قربونت برم ازدواج دوم شما که دست خود شما نبوده. تحت فشار و به خاطر عشق به بچههات مجبور شدی با اون نامرد ازدواج کنی. ازدواج اولت رو هم که هیچ تقصیری درش نداشتی و همسرت مرحوم شد. خودت که زندگیتو به هم نزدی. گناهت چیه واقعا؟ ببین باید اول خودت باورت بشه که هیچ تقصیر و گناهی نداشتی، و دیگه اینکه لابد انقدر خوب و خواستنی و باشخصیت و احتمالا زیبا بودهی که همسرت با اصرار خواسته باهات ازدواج کنه. هزار بار مرور کن اون لحظهای رو که ازت خواستگاری کرد، قهر کرد و نرفت خونهشون تا خانوادهش و شما رو راضی کنه. هزار بار مرورش کن.
حسرت چیو بخوره؟ من متوجه منظورت شدم. چیه اصلا اون مگه؟ بهش فکر نکن. اعتمادبهنفستو باز هم بیشتر کن.
تاپیک جدیدتو هم قفل کرده بودی. میخواستم بگم ایموجی دخترت یعنی من سکوت میکنم، من حرفی ندارم، من نمیدونم باید چی بگم.
ولی وقتی بلاکت نکرده، یعنی منتظرته عزیزم. یه پیام مفصل بنویس براش. از احساس خودت بگو. از تمام شبهایی که به یادشون بودی و اشک ریختی و خوابیدی. از اینکه لحظهای بدون اونها آرامش کامل نداشتی.
ولی فعلا بدی اون عموی نامردشون رو نگو. اونو بذار برای بعد. بعدا حقایقو کامل براشون بگو.