دقیقا مشکل منم اینه زمانی میرسم ک وقتش گذشته ذوقش ازسرم افتاده من ۲۲سالگی ازدواج کردم الان ۳۳سالم دیگه ب چ دردم میخوره وقتی اون زمان ک میخواستم خدا پشت گوش مینداخت دوتا داده بود دیگه چراازم گرفت.
کلا از سه سالگی ی روز خوش ندیدم. دست نامادری بزرگ شدم هرچی کارکردم ازم گرفتن بابام ازترس زنش هزاااارتومن جهازو عقدوعروسی کمکم نکرد عین سگ پاسوخته خودم دوییدم دنبال همه چی گفتم شوهرکنم خلاص بشم ک ازچاله دراومدم افتادم توچاه ی شوهر بی عرضه بی مسعولیت بچه ننه گیرم افتاد ک کلللللل مدیریت و مسعولیت خونه زندگی با ده تومن حقوق ب عهده ی منه.
اینم ازبچه دارشدن و خونهه دارشدنم ی جورایی ازخدا زده شدم همین