انقدر از دستش اعصابم بهم ریخته از دیشب تا حالا صد بار از خدا خواستم کاش نباشه تو زندگیم
همش ساز مخالف میزنه من میگم بریم اون میگه نریم من میگم روزه اون میگه شبه دیگه خسته شدم از دستش هیچ کجام نمیاد هر وقت یه مهمانی دعوت میشیم من غم دنیا تو دلم میشینه که الان باز باید صدبار ناز این مرتیکه رو بکشم تا ایا بیاد ایا نیاد هرجام میریم زود میخاد بلند شه بره همشم دهنش بازه به بهانه گیری و غر زدن اصلنم به حرفم گوش نمیده دیگه واقعا حالم داره ازش بهم میخوره کاش میتونستم جدا شم ازش راحت زندگی کنم