پدر مادر من جدا شدن و بعد رفتن پدرم و ازدواجش دیگه مادرم منو تنها گیر اورد هرچی عقده و وحشی گری بود سر من در میاورد البته الان خداروشکر بابام مرده
منم بخاطر تهمت ها و وحشی گریاش ارامش نداشتم جنون گرفته بودم رفتم تنها زندگی کردم والا راحت بودم دیدم بعد ۶ماه برگشت گفت غلط کردم ادم میشم اخلاقم عوض می کنم درست میشم
منم خونه رو پس دادم و چون داداشمم اینجا بود دیگه جرات نکرد دو سه ماه اذیتم کنه ولی حسابی از لحاظ مالی تیغم زد
منم سکوت کردم حوصلش نداشتم تا اینکه داداشم ازش خسته شد رفت خونه گرفت با دوست دخترش تنها زندگی می کنن
بازم مامانم منو تنها گیر اورد هیچکس باورش نمیشه چقدر با حرفا و تهمتاش اذیتم میکنه خستم کرده روانی شدم همیشه باهام قهره مطلقا احترامی اینجا ندارم جلوی همه بهم میگه ج... هر تهمتی عشقش بکشه بهم میگه
خیلی عقب مانده سلیطه ست حتی من دوست پسرم ده سال پیش اومد خواستگاریم هنوزم میگه تو فاحشه ای دادیش بهش اومد خواستگاریت
یا باسنش کرد طرفم میگفت به اینم که میخوای بری خیلی بی خانواده بی ادبه
دائما باهام جیغ داد میکنه
امار دستشویی رفتن منم به خواهراش میده جلوی من به اونا زنگ میزنه قربون صدقه شون میره
یه مدت من خرج خونه میدادم انقدر نمک به حرومه به داییم میگفت کسی خرجم نمیده خواهرام نباشن از گشنگی می میرم
اینجام فقط با خواهرم سرگرمم دلم براش تنگ میشه اگرم برم پیشم نمیاد خیلی تنها میشم از اونطرفم تنهایی اذیتم میکنه
خاک توی سرم با این زندگیم