شما از فقر میگی من ازتنهایی تو شهر غریب رفتیم نه فامیلی نه کسی. چون فقط بابام اون شهر رو دوس داشت.تک فرزند بودم غصه میخوردم همه مناسبت ها مثل شب یلدا روز مادر تولدها وغیره همه دوستام خونه فک وفامیل یا خانواده پر جمعیت داشتن. من تنها با پدر ومادری که سنشون زیاد بود. ولی عاشقشون بودم ولی خیلی سخت بود تنهایی.😭لعنت به تک فرزندی. حسرت همه چیز به دلم مونده الانم پسرم ارزوشه اجی واسش بیارم ولی راضی نمیشه دعاکنیدشوهرم راضی بشه بچه دارشم.مثل خودم تنها نمونه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
انقدر سختی کشیدم که الان با سن کمی که دارم از زندگی خسته شدم هر بلایی بود سرم اومد و الان زندگی خوبی دارم ولی وقتی به گذشته فکر می کنم بدنم میلرزه و میترسم و همیشه تو ذهنمه
یبار یکی داشت ساندیس میخورد اینقدر نگاش کردم بنده خدا نصفشو داد بهم دلش سوخت واسم اونم همسن خودم بو ...
منم راستش یکی از همسایه هامون ی دختر داشت اسمش مریم بود با مادربزرگش زندگی میکرد پدر و مادرش طلاق گرفته بودن صبح تاشب خونشون تنها بود مادر بزرگش نظافت میرفت
ینی بگم دوسه سالی تمام خوراکی های منو اون میگرفت
دلم خیلی براش تنگ شده خیلی دوست خوبی بود هرچی میخرید دوتا میگرفت برا خودم و خودش