من بابام خیلی پولدار بود خیلی
بهترین جای تهران زندگی میکردیم
بابام واسه کل فامیل دست ب خیر بود همه رو ب نون و نوا رسوند....
امااااا مادر خسیس و پدر ساده جفتشون هم پسر دوست
ترکیب وحشتناکی بود...
هیچوقت اولویت نبودم
اینجا خوندم یکی آرزو داشتن جامدادی کتابی داشت یادم افتاد اول مهر رفتیم خرید برای برادرم بهترین وسایل رو خریدن منم جامدادی خواستم مامانم گفت تو میخوای چکار خراب میکنی من با گریه خریدم...
همین گریه رو واسه خرید جهاز هم داشتم
بابام بعد از ازدواج من بشکست شد برادرمم یه دست و پا چلفتی بیش نیست مامانمم مریضه
اما دلم برای هیچکدوم نمیسوزه
الان منو میخوان ک هی برم سر بزنم ولی سه ماه یبارم مسلم نمیکشه برم...
انقد چیزا بود ک حسرتشو خوردم ولی برای برادر بی عرضه ام فراهم بود
اصلا گاهی میگم حقشه ک هیچی هم نشد تو زندگیش...
پر نفرتم....خسته ام....