کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

آره هنوزم هستن حاشیه تهران پره،یه پسر و پدر هستن بهشون کمک میکنن بچه های کوچیک یه جفت دمپایی ندارن بپوشن پا برهنه تو کوچه میان یکیشون پاش زخم شده بود 

۱۰ صفحه خوندم دلم گرفت  بمیرم واس تک تک تون 

انقد غم هاتون بزرگ بود ک غم های خودم یادم رفت 🥺

خدانکنه عزیزم یه داداشم ازدواج کرده دوتا خاهرم موندن تو خونه سنشونم بالاست شانس ازدواج ندارن دیگه یکی دیگه از داداشا معتاده ک اونم خرجش بامادرمه داداش کوچیکه هم بلاتکلیف وبیکار تو خونست درکل داغونن 

😍

عزیزم میشه یکم از آسمت توضیح بدی هرروز سرفه داشتی یا چندوقت یک بار

پسرم چهارسالونیمشه دوساله هرروز سرفه داره

😢😓💔 ایشالا خدا برای همتون معجزه ای کنه باورنشدنی براتون حمد خوندم❤️

من دعا میکنم برات حال دلت خوب شه و همیشه شاد باشی و گذشتتو فراموش کنی 

بچه های مدرسه همه اول سال با لباس فرم نو میومدن با کیف و کفش نو من باید مال پارسال میپوشیدم رنگ مانتوی من باهم فرق میکرد چون مال سال قبل بود همیشه هم ناظم از تو صف منو می‌کشید بیرون بعدا خود مدرسه بن میداد تا باهاش مانتو بگیرم

الان متاهلی یا مجرد؟

من 

خانوادم ضعيف نبود ،معمولي بود

خيلي تلاش كردم،پيشرفت كردم

ولي فايدة نداره، ته تهش خانواده خيلي مهمه

خيلي از موقعيت هاي خوبم خراب شد بخاطر شرايط مالي و نادوني خانوادم

منم هر چیزیو سه سال میپوشیدم از لوازم مدرسه رو لباس و کیف و کفش

وای،من و دوستم هردو شاگرد اول شدیم.اون چون یتیم بود مدرسه خودش کادو داد بهش،به من گفتن به مامانت بگو کادو بیاره.من به مامانم گفتم لباس خواهرمو واسم کادو کنه بیاره مدرسه.وقتی کادو رو بهم میدادن،غمگین ترین آدم روی زمین بودم💔

پدر منم دست کمی از پدر شما نداشت 

هرروز دعوا و کتک زنی داشتیم تو خونه هممون با شلنگ میزد مادرمو خفه می‌کرد . چن بار مامانم میخاست خودکشی کنه 

چقد گریه میکردیم 

فک کن بخاطر اینکه یه لباسش نشسته بود و میخاست بره بیرون این بلا هارو سرهممون می آورد 

تهشم میگفت من خودمو دار میزنم . و فلان ولی الانم زنده س یکم دست از اون کارهاش برداشته 

قبلا ها تو جونیش نزدیک ۲۰ سالی موادمیکشید و شراب میخورد

خاهرم بهم میگه قصه زندگیمونو بنویس اینقدر بدبختی کشیدیم نه تنها من همه ی خاهربرادرام ک هرکدوم بخان از زبون خودشون حرف بزنن یه دنیا درده تازه من اینجا بخاطر قوانین سایت خیلی چیزارو نگفتم تعلیق میشم مادرم مشکل روحی داشت پیش ما روسری میپیچیددور گردنش ک مثلا دارم خودکشی میکنیم اینقدرم می‌کشید به سرفه میفتاد باگریه روسری رو از گردنش باز میکردیم میگفتم مانی نمیر بهش مانی می‌گفتیم بابامم حریفش نمیشد فقط پشت سرش پیش فامیل حرف می‌زد 

عزیزم ممنونم ازت❤️❤️