از خاطرات بی پولیت بگو

هی روزگار

خواهرم نقاشیش خوب بود میکشید دورشو میچیدیم میشدن بچه هامون بازز میکردیم

شاید دلیل اینک الان خیلی زیاد واسه بچم اسباب بازی میگیرم عقده های بچگیمه 

شلواری که اون موقع پوشیدی الان مده 🥲😅 شلوار پاره

یه مدت خیلی خیلی اوضاعمون خراب شده بود بابام کار گیرش نمیومد  بعد از کلی سختی یه کار پیدا میکرد اونم چند روزه 

که درآمدش هم خیلی خیلی کم بود 

پولمون ته کشیده بود 

خانواده شلوغ 

مامانم همش می‌رفت از مغازه سر کوچمون وسایل قرض می‌گرفت 

خدا خیرش بده اونم همیشه بهمون وسایل میداد هیچی هم نمی‌گفت 

تو همون شرایط برامون مهمون اومد مهمون زیاااد 

برنج نداشتیم 

گوشت و مرغ نداشتیم 

مامانم رفت مغازه دیگه این دفعه مغازه دار گفت من نمیتونم دیگه منم درآمدم از این مغازه هست وقتی همش میگید بنویسید تو حساب دیگه درآمد من از کجا باید تامین بشه؟

مامانم گفت به خدا مجبورم مهمون سر زده اومده هیچی تو خونه نیست که درست کنم ۲ کیلو برنج میخواستم 

اون مغازه دار خیلییی سر و صدا کرد رو سر مامانم  که به من چه 

دیواری کوتاه تر از من پیدا نکردید 

به من چه مهمون اومده 

حسابتو تسویه کن چطوری روت میشه

مامانم اشک تو چشاش جمع شده بود یه نگاه به من کرد  ولی به رو خودش نمیاورد  که میخواد گریه کنه می‌گفت دیگه حالا آدم که همیشه دستش پر نیست بی پول میشه

بعدشم خدا بزرگه 

هنوز اون صحنه یادم میاد دنیا به سرم آخر میشه :))) وقتی مامانم با چشمای پر اشک نگام کرد 

ازدواج کردم خداروشکروضعمون بهتره ولی اون روزا منوتبدیل کردبه یه آدم قانع که حرص هیچ چیزی رونمیزنه 

نامزد بودیم با شوهرم می‌رفتیم بیرون میدونستم پول نداره می‌گفت چی میخوری الکی میگفتم هیچی فقط قدم بزنیم😢

یه بار تو کل بچگیم خواستن عروسک بخرن برام

بین عروسک سخنگو و یه عروسک هست ک مادر و دخترن گفتن انتخاب کن

منم سخنگورو انتخاب کردم بعد گولم زدن گفتن اون یکیه ولی اینا دوتان اونو اوردن برام   دیگه منم شدم قاتلش

شلوار مدرسه ک دیگ پاره باشه مد نیس

چ باحال 

ولی برام سواله مادرتون ک پول نداشته چرا بچه رو برده شهربازی 

من تجربشو دارم خیلی دردناکه

اره منم هر جا لباس یا اسباب بازی میبینم میخوام برای پسرم بگیرم که مثل خودم نشه

چ خوب

اینک حریص نیستی خوبه وگرنه شرایط سخت زندگی مخصوصا بچگی روحو روان آدمو آسیب میزنه

بعد چکار کردین؟‌ چطور از مهمونا پذیرایی کردید؟

با بابام رفتن پارک دور بزنن و از اونجایی که شهربازی تو پارک بوده من به اصرار کشوندمشون اون سمت 

میگفتن بیا سوار تاپ و سرسره بشو من میگفتم میخوام سوار قطار بشم.

🥲🥲

حالا من حق انتخاب نداشتم که هیچ 

پدر مادرم نداشتم بالا سرم باشن 

وقتیم برگشتن دوبارع به هم یه رفتارایی کردن که  تو نبودشون حالم بهتر بود

میگن هر بچه ای ک بدنیا بیاد روزیشو میاره

این جمله واقعا اشتباهه. ما روزیمون کجا بود تو بدبختیو حسرت بزرگ شدیم

الان اوضاعمون خوبه ولی کو بچگی کو نوجونی

خدا ان شالله به همه سلامتی و دل خوش و پول بده خیلی سخته هممون از این چیزها برامون پیش اومده خدا کمکمون کنه