بعضی وقتا سکوت هم بد نیست👇
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم
یک و نیم کیلو سبزی خوردن
همسرم اومد بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسه وسایل رو که باز میکردم سبزی ها رو دیدم .
یک و نیم کیلو نبود !!!!
از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من رو جواب نمی داد 😕😕
حسابی جا خوردم !!!
چرا اینطوری گرفته خب؟؟؟،،
بعد با خودم گفتم که بی خیال کمتر میزارم سر سفره ... سلفون رویش رو که باز کردم بوی سبزی پلاسیده اومد...
بله تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود ...
از دست همسرم خیلی عصبانی شدم😑😠
به جای یک و نیم کیلو میره سبزی سوپری میخره و بوی پلاسیدگی اش را که نمیفهمهکه هیچ از شکل سبزی ها هم متوجه نمیشه !!!!
یه لحظه خواستم همون جا گوشی تلفن رو بردارم زنگ بزنم به همسر که حواست موقع خریدن سبزی کجا بود؟؟؟
حالا وسط این کارها من از کجا برم سبزی خوردن بخرم؟؟؟؟
و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم .
بعد بی خیال شدم توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم شب که اومدیک تذکر درست وحسابی میدم
بعد به خودم گفتم خوب شد زنگ نزدی!!! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن .
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده ...
ارزش نداره همسرم رو به خاطرش سرزنش کنم.
ارزش ندارد غرغر کنم.
ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم
حالا مگه چی شده ؟؟؟؟ یک خرید اشتباهی ،همین 😊
دم غروب ، همین منی که میخواست گوشی تلفن را برداره و آسمان و زمین را به هم بریزه که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟
آرام گفتم : راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه
همسرم هم در ادامه گفت : آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم ، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴشی دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی .
اون شب سر سفره سبزی خوردن نزاشتیم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیوفتاد .
اون روز فهمیدم اگه اونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر....
ربطی نداره که مجردی یا متاهل بیاین گاهی مکث کردن رو تمرین کنیم ...