دختری که بری خواستگاریش و مادرش اینجور بگه راجبت و دختره چیزی نگه یعنی دوسش نداشته
قضیه از این قراره که من قرار بود برم یه بخشی استخدام شم و اینا از اقوام بودن و مادرم توی فامیل گفته بود که من قراره برم فلان جا سر کار و خونواده اینا وقتی متوجه شدن زیاد اومدن سمتمون و چراغ سبز نشون دادن و احترام گذاشتن یه پنج شیش ماهی طول کشید که من برم و خونواده دختره طی این مدت رفتارشون عوض شده بود و احوال منو میپرسیدن و ...و دور و وری هامون میگفتن که من رو دوست دارن خونوادشون و دخترشون رو بگیرن واسم و بهم میان و این حرفا . خلاصه رفتن من منتفی شد به اونجا و اونام رفتارشون عوض شد به کل دیگه نه احترامی نه احوالی من گفتم شاید حساس شدم اشتباه میکنم . بعدش من رفتم یه کار فنی یاد گرفتم و دیگه کم کم داشتم استاد میشدم و علاقة مند شدم به دختره و اونم بنظرم شاید از من خوشش میومد چون واقعا هردومون چه چهره چه شرایط خونوادگی به هم میومدیم و خلاصه واسطه فرستادم خواستگاری که مادر دختره گفت دخترم میخواد بخونه واس معلمی و بره سرکار و خونمون رو عوض کنه و ماشین بخره جهیزیه بخره و پنج شیش سال دیگه ازدواج کنه با همکاری از خودش این تحلیل ها رو هم که از مادرش به گوشم رسید خیلی دلم شکست دخترشون هم اونجا بود و در جریان بود که من فرستادم خواستگاریش بنظرشما دختره اگه منو میخواست چطور باید رفتار میکرد ؟یعنی باید جلوی این حرفای مادرش رو میگرفت ؟یا دوستم نداشت ؟بیخیال این قضیه شم کلا ؟ راستی اینکه هم یه کار فنی یاد گرفتم هم اینکه اون قسمت که رفتنم کنسل شد زنگ زدن گفتن بیا یه بخش تقریبا مهمی هست نمیتونم اسمشم بیارم ممنون میشم خواهرانه راهنمایی کنید فکر کنید واس داداشتون پیش اومده
