بی حرمتی اونها شروع کردن
وقتی اومدن خونه من و من چای آوردم چون اونها موقع دم کردن چای داشتن حرف میزدن فکر کردن چای مونده هست و چای نخوردن و ابرو من بردن بعد من قوری نشون دادم گفتم به این کوچکی هست یک بار چای بدم خودم و همسرم نمیخوریم دیگه فهمیدن چی گفتن وقتی ابرو من کلا بردن
وقتی خودشون تیشرت میپوشن و سینه باسن بیرون چون چاق هستن بعد میگن تو چرا لباست کوتاه هست حالا آستین بلند میپوشم کلا و لاغرم
وقتی تازه زایمان کردم زنگ میزنن به شوهرم بیا بریم پارک زنت هم بیار کسی ک دوروز زایمان کرده اگر زنت نمیاد بچه ات و شیشه شیرش بیار حرمت ها رفت
وقتی رک میگه تو سلیقه نداری ک لباس بچه ات مورد سلیقه ما نیست حرمت ها رفت و....
ببین من دیگه به همسرم میگم خواهر های جن...ده ات بگو خفه شن رک میگم به شما چه مربوط خیلی بلدی زندگی خودت درست کن و...
خودشون باعث شدن همسرم میدونه من تا دو سال اول حتی بلد نبودم یک خفه شو بگم و فقط اشک ریختم