عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم
بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم
ای چشم تو شیشه ی عمر من آغوش تو غربتم را وطن
بازی نکن با من و صحنه را در پرده آخر آتش نزن
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم
بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم
ای عطر و نور تو امان یک دم اگر یابم امان
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
ای چشم تو شیشه ی عمر من آغوش تو غربتم را وطن
بازی نکن با من و صحنه را در پرده آخر آتش نزن
فریدون# مشیری
# مخاطب من معشوق زمینی نیست .