منم یه صندوقچه پر از طلاهای سنگین داشتم
یه دست النگو سنگین و گوشواره و گردنبند و یه دستبند که ۲۰گرم بود با کلی انگشتر
اینا مصرفیم بودن
مجلسیامم سنگین و نو
النگوی اماراتی با یه تکپوش ستشون
یه گردنبند خلیجی سنگین
اینقد نو و عیونی بودن میترسیدم بندازم
همه رو نو فروختم
اول تو فامیل و اشنا حراجشون کردم
گفتم هر کی میخواد بیاد ببره
بیشترشو خریدن بقیشم طلافروشی زد تو هوا
اینقد عجله داشتم برای فروششون و ذوق که شوهرم باورش نمیشد
ذوقم برای زمینی بود که میخواستم معامله کنم و هیچ ناراحت نشدم
حتی اونایی که الان طلاهام انداختن میگن دلمون نمیاد اخه تو استفادشونم نکردی
گفتم اصلا کاریتون نباشه طلای من اون زمینه که کلی براش برنامه دارم
یه النگو ازونارو تو خوابم دیگه نمیبینم ولی مهم نیست
به وقتش سر من بلند شد باشون و به شوهرم افتخار کردم
اونم خوشحال و لبخند رضایت رو لبش وقتی برق میزدم
به غیر ازینا هم خیلی خریدم و فروختم
برای ساختن خونه
برای خرید اولین ماشینمون
برای اقساط
یه بارم بم فشار اومد فریزر نداشتم
جنسام خونه این و اون
دیدم شوهرم تحت فشار به این زودیا نمیتونه بخره
یه النگو دراوردم فروختمو شد فریزر
طلا چیه که به جونمون بنده
اسایش و راحتیمون که بهتره
الانم از دار دنیا زور زدم با کلی قسط در حد ۹گرم دارم
اونم برنامه دارم بفروشم بینیمو عمل کنم
دنیا صبر نمیکنه تا ما تصمیم درست بگیریم
برا خودش میره
اشتباه کردیم ...اوکی
خودمونو بتکونیم و یا علی
دنبال جبران باشیم
بترکونیم بهتر از قبل