ما همه باهم رفیقیم

دقیقا منم این حس رو دارم

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 

سارا دارم شبکه پویا میبینم جشن تکلیف نشون داد یهو یاد لیا افتادم امساله جشنش؟

عه ماهم داشتیم میدیدم من دختر مسلمانم لیا داشت میخوند با اونا 

اره امسال جشن سون میشه

چقد نازبشه تو اون لباس😍😍😍😍

سلام عزیزم ممنونم ،با دوستامون دربند و درکه هم میرفتیم ولی من مسیر کلک چال رو خیلی بیشتر دوست دارم شاید بخاطر علاقه ام به پارک جمشیدیه است ،فعلا امتحان پسرام داره شروع میشه همسرمو راضی کنم خودمون بریم انشاءالله 

ان شاءالله 😍

اره منم کلکچال رو خیلی دوست دارم دربند و درکه رو یکبار با همسرم تو نامزدی رفتم حال نکردم اما کلکچال از مجردی پای ثابت بودم... از ۱۷ سالگی میرفتم. 

اَاَاَ ۳۵ سالمه الان... چقدر کوچولو بودم🥲

من یک عکس دارم تو لباس جشن عبادت 🤣

چند هفته قبل از جشن عبادت موقع سیب زمینی سرخ کردن جلوی موهام میسوزه و دقیقا روز عکاسی بلندیش یه جوری میشه که زیر چادر نمازم نمی ایسته! خلاصه یه عکس خنده داریه که نگو 😂🤣 مامان بزرگمم خیلی روش تعصب داشت همیشه تو قاب عکس روس میز تلویزیونش بود‌...😇 خدا رحمتش کنه حامی بی چون و چرای نوه حالا خودم چقدر با اعتماد به نفس هستم تو عکس رو نگم برات

پینوشت: من از سن خیلی کم آشپزی میکردم خیلی دوست داشتم آشپزی الان عزای عمومیه😄

سلام دوستان گلم 

ممنونم از همتون پاییز،سارا،ترانه ،مینا و زهرا جون

همه حرفاتون رو خوندم ریپلای نزدم که تاپیک خیلی نره جلو

میدونم و مطمئنم که جدایی بهترین راهه ولی از اینکه شرایطش رو ندارم تحملش برام خیلی سخته 

بچه ها یه چیزی بگم من خودمم به شدت مشکوک شدم به همسرم و اصلا هیچ اعتمادی ندارم بعد اونم متوجه این اخلاقم شده‌‌..خودمم حس میکنم ریشه هایی از پارانوئید دارم 

نمیدونم شایدم منم شبیه مامانم شدم و شرایط زندگی که از اول ازدواجم بود دامن زد به این اتفاق...

من با حرف های سارا بیشتر موافقم یه روز خودمو تو دل جدایی تصور کردم که شرایطم چطوری خواهد بود 

اولا شوهر من نظامیه و صددر صد از قانون بهتر از من سر در میاره 

حالا شرایط من: من نه پول دارم نه طلا متاسفانه پدرم معتاده و مامانم خیلی دمدمی 

من از بچگی بدون عزت نفس بزرگ شدم💔 با توجه به مشکلات یعنی این ترس تو وجود من بوده که کسی منو نمیخواد چون پدرم معتاده چون بی پوله اینو مامانم تو ذهن ما کرده بود و متاسفانه منو ۱۴ سالگی با اولین خاستگار شوهر داد

بابام اینا تو یه شهر کوچیک زندگی میکنن که مردم سرشون تو 

زندگی همه هست.

دخترم اخ دلم براش کبابه طاقت ندارم ناراحتیش رو ببینم میدونم به شدت ضربه میخوره و الان تحملش رو نداره 

شرایط خونه پدری من خیلی متشنجه و با رفتن من زندگی بدتر ی رو تجربه خواهم کرد

من حس میکنم اول باید خودمو درمان کنم حس میکنم افسرده شدم مدام دارم گریه میکنم خیلی خستم برام دعا کنین خدا یه راهی جلوی پام بزاره 

بچه ها پدرم خیلی مهربونه و آرومه و مارو خیلی دوستداره همینطور بچه هام

ولی خب مواد مصرف میکنه 

یعنی میخوام بگم از اون معتادای بی سرو پا نیست 

ولی وقتی اینجوری میشی قطعا فکر و ذکرت میشه همون

خیلی قشنگه ممنون که عکس گذاشتی 😍

چقدر دلم خواست الان اونجا بودم 

 سلام ساراجون .عزیزم .اگه واقعا جدایی توی ذهنت هست و دلت میخواد که طلاق بگیری ،پس چرا به آوردن بچه دوم فکر می کنی ؟؟؟؟  

اگر میخوای با آوردن بچه دوم ،همسرت رو به راه بیاری و زندگیت رو درست کنی ،کاملا اشتباهه چون با آوردن  ده تا بچه هم نمی تونی اخلاق همسرت رو عوض کنی .

نه سحر جون بدنبال بچه دوم نیستم دلم‌یچه می‌خواد اما به دنبالش نیستم 

دو سه ماهی میشه پریودام نامنظم شده خونواده حامد مدام میگن برو دکتر ،الکی میگم من منظم و‌اینا ،مشکلی ندارم فلان 

با اینکه میدونم یک مشکلی هست

اره افسانه یک‌چادر نماز و مقنعه و جانماز ست داره با نوار های طلایی 

که مال من بود تو بچگیم الان دادم بهش 

البته فک‌کنم امسال بگن بخریم بچه ها ست باشن 

نماز خوندن رو کم ‌بیش بلده ، هزار گاهی با من نماز میخونه من اجازه میدم اون بلند بگه من پشت سرش آروم تکرار کنم 

همین دیروز ظهر رو با من خوند عصر رو‌نخوند ، جمعه مغرب و عشا رو دوتایی خوندیم ، همینجور دعا هم میکنه بهش یاد دادم برای من دعا کنه

اخ اون گریه ها نه بند میان نه تموم میشن 

دست خود آدمم نیست خود به خود سرازیر میشن 

تنها چیزی که میتونه بهت کمک اول اول خداست 

به سوی پادشاه و فرمانروای جهان برو خواسته ات  از اون بخواه فک سلطان همه جهان و هستی و آدم ها از رگ گردنت بهت نزدیکتره باهاش حرف بزن دلت آروم میگیره قویتر میشی 

هنرتو ادامه بده هم سرگرم میشی هم پیشرفت خوبی خواهی کرد 

بسپر خودتو‌دست سرنوشت 

آرایش کن برقص بخند بخر بدوز ذکر بگو با خدا حرف بزن کتاب صوتی همراه گلدوزی کردن گوش بده حالتو‌بهتر میکنه