ما همه باهم رفیقیم

سلام عزیزم منم با حرفای همتون موافقم ولی خب عمل کردنش سخته وباید تلاش کنم حتی خودمم اینارو با خودم تکرار میکردم ولی خب بی تاثیر بوده...

من حرفیو که نزدم گردن نمیگیرم زنش بد ذات هست چون مادر خودش پدرشوهرشونیگه نداشته وهنوزم که هنوزه همه میگن حتی یکی برگشت گفت چرا دختر اینو گرفتین این مادرش فلانه.... سحر این قضیه ریشه ایه وقدیمی جاریم کلا ازمهدی حرص قدیمی داره به گوشم رسیده بود که به مهدی پیله کرده بودن مهدی با خواهراون ازدواج کنه مهدی هم گفت من ازهمچین خونواده ای دخترنمیگیرم...تازه ما عروسا اصلا کاری برا آقاجون نمیکردیم فقط یه غذامیذاشتیم پیش آقاجون خودش میخوردبنده خدا همه ی کاراش با پسراش بوده اصلا به ما بدی وبی احترامی نمیکرده خوب بود باهامون....

منم همیشه میگم میرم سالمندان ومزاحم بچه هام نمیشم از حرفت بد برداشت نمیکنم چون پدرمادر شدن با بچه بودن قضیه اش بنظرم فرق میکنه....ممنونم با وجود مشغله هات برام وقت گذاشتی عزیزدلم😍😍😍تلاش میکنم اکی شم

آره واقعا.الان کمی بهترم

[QUOTE=337424679]خب دیگه پ چرا به آقا مهدی بیچاره بند کردی ...😁  حداقل ب شوهرت بگو مثل سری قبل ک جواب کوبنده د ...[/QUOTE ای بترکه این هورمون🤦🤦🤦🤦🤦  امیدوارم بهترشم

انقد ساده هستن خواهر🤦

الهی آمین 

چه سریع بلاک کرد🥺 دقیقا این پتانسل رو درست گفتی👌👌👌👌👌

ازهمون دیروز که باهاتون حرف زدم همینطور اشک ریختم سبک تر شدم الان بهترم دلم میخواد مثل قبل شم وخنگ باشم وبی اهمیت

سلام .میناجون .ممنونم از لطف و محبتت.❤

آره واقعا به حرف راحته و توی عمل واقعا تلخ و سخته ....ولی چه میشه کرد .ما توی این دنیا باید با علم و عقل و واقعیت جلو بریم ،اگه افسار زندگیمون رو دست احساسات و باورهامون بدیم ،از پا درمیاییم .

مثلا اگه به خاطر علاقه زیاد به پدرو مادرمون ،هیچوقت نمی خواستیم ازدواج کنیم چی میشد ؟؟؟؟

یا اگه می گفتیم که اصلا نمی خوایم از بچه هامون جدا بشیم و اونا نباید برن مدرسه و پیش خودمون باشن چی میشد ؟؟؟؟

الان مثلا عمو پورنگ یه جایی گفته بود که به خاطر نگه داشتن مادر پیرش ازدواج نکرده ...خب که چی! به نظر من اگه شایعه نباشه ،کارش واقعا اشتباه بوده که تا این سن لذت ازدواج و بچه دار شدن رو نچشیده .

👍👍👍👍👍👍دقیقا 

آره تلخه .زندگی پراز روزهای سخت و تلخه .

خدا کنه هیچوقت تو همچین شرایطی قرار نگیریم و پدرو مادرمون همیشه سالم و سلامت باشند و محتاج کسی نشن .

میدونی سحر جون من موقعی که لیا مهد میرفت متوجه نبودم چون زود برمیگشت 

اما موقعی که اول دبستان شد و‌مدرسه میرفتم یادمه روز اول گریه کردم نمیخواستم ازش جداشم 

چندروزی اصلا دمشق بود به خلط مدرسه رفتنش 

خیلی ادم‌وابسته ای هستم

 حالا طوری نشده ،یه روز بالاخره  وقتی فرصت دستت افتاد و موقعیتی پیش اومد ،حرفت رو به برادر شوهرت بگو  و خودت رو راحت کن.الان انگار یه زهر و سم تلخ و بدمزه توی دهنت مونده که باید یه روز  تف کنی  و بیرون بریزی تا سبک بشی .

ویژگی شخصیتی تو همینه و  اصلا امکان نداره به این راحتی بیخیال بشی فقط لطفا زندگیت رو تلخ نکن و بزار به موقع حسابشون رو برس و کاری به همسرت نداشته باش .

 آره مشخصه که خیلی وابسته ای ....پس اگه بخواد بره یه شهر دیگه درس بخونه یا ازدواج کنه میخوای چیکار کنی ؟

همسرمن هم مثل توعه و بیش از حد به بچه ها وابسته است .من خدا رو شکر می کنم که دخترم همین جا میره دانشگاه وگرنه ،حتما هر روز پا میشد میرفت دیدنش !!!

آره دقیقا مهدی همون موقع گفته بود یه بار رو در رو شیم واینا... گفتم من به هیچ عنوان واردبازی اون بدذات نمیشم من فقط منتظرم تنها با داداشت حرف بزن بااون هیچ کاری ندارم چون حرف زدن باهاش بی فایدست وبیشتر تو لجن فرو میرم

حالامن دیروز گفتم چقد سنگدل هستم🤦🤦🤦🤦 الان کیان رو داشت میبرد آرایشگاه گفتم کاوه رو هم ببر باخودت منم الان تنهام