سلام قشنگ جان
دمش گرم
چه مهربون ❤️خدا حفظش کنه
میدونی من گاهی جسته گریخته از زندگیم اینجا نوشتم، من فقط ده سالم بود پدرم فوت شد و سال بعدش برادر بزرگم ازدواج کرد.
خانومش به من میگفت هوو 💔 من تا روز ازدواجم دیگه برادرم رو نبوسیدم
یعنی حقش رو نداشتم💔
برادرم از کنارم با عجله رد میشد که حساسیت خانومش برانگیخته نشه
حق نداشتم باهاش حرف بزنم
تلفن خونمون، دو تا گوشی داشت
مامانم که با برادرم حرف میزد،من اون یکی گوشی رو برمیداشتم و مخفیانه صداشو با عشق گوش میکردم، از راه دور از پشت گوشی بدون اینکه بدونه من دارم گوش میکنم بوسش میکردم. گوشی رو به یادش بوس میکردم. 💔
خانوادم هم مدام میگفتن، عب نداره، همه جا همینه. الان محی رو که خوندم دلم خواست یه آدم با محبتی وارد خانوادمون میشد.
نارین برادر من، دارایی که ازپدرم داره، بالای ماهی چند صد میلیون به حسابش میره. بذار بگم که بالای میلیارد میره. اما مثلا اگر تو جمعی باشیم یه نون بربری بگیره، خانومش میاد دونگ رو حساب میکنه. (عین این اتفاق افتاده ها)
خونه پدری من، روبروی کاخ نیاورانه. تو خیابون دربار. من سالهاست کلید ندارم. متوجه شدم که خانواده همسرشون اونجا مستقر شدن 💔
تمام یادگاری های پدرم رو از بین بردن 💔
چند وقته به برادرم گفتم تفنگ پدرم رو برام بیاره
دوربین شکاری و تفنگ
اونم به توصیه مشاورم برای آروم شدن و رفع دلتنگی
نداد که نداد
خانومش تو روم گفت میخای چی کار 💔
عکس پروفایل خواهر خانومش تو یه کویر با دوربین پدرمه💔
تفنگ نقره کوبم داد و بیداد
داد و بیداد
💔
دم خواهرت گرم، قلبم گرم شد. خدا ازین آدمها زیاد تر کنه.