سلام عزیزم منم بهت حق میدم اما بهت قول میدم این حالت تو گذرا هست فقط باید سعی کنی به چیز دیگه فکر کنی.مثلا من خودم عروس بزرگم.5 ساله ازدواج کردم و جاریم 4 سال یعنی یکسال بعد من.اما الان اون بچش 2 سالش تموم شده اما من هنوزززززز....... من هم دقیقا احوالات تو رو داشتم از زمانی که فهمیدم بارداره تا یسال شدن پسرش اما به خودم اومدم دیدم این احوالات از من یه ادم حسود ساخته در حالی که به قول تو حسود نبودم و فقط دلم میخواست خودمم داشته باشم و ....در نهایت خودم رو تغییر دادم چون فقط خودم داغون میشدم از گریه کردن و ...... اومدم سرم رو گرم کارم کردم.گرم درس خوندن برای ارشد.و اینا رو ایده ال کردم برای خودم و به بچه فکر نکردم خدا رو شکر زود هم جواب گرفتم و الان اصلا اون احساسات رو ندارم و پسر جاریم رو دوست دارم و براش اسباب بازی هم میخرم.میدونی این احساسات رو ما میتونیم بیشترش کنیم یا کمترش کنیم.کمتر بشه به نفع خودمونه بخدا.چون در نهایت ماییم که دارمیم داغون میشیم یه سوال ازت دارم
سرت را بر شانه ی خدا بگذار تا او با نوازش های دستان مهربانش قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص درآیی ، نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه از نداشتن کسی . . .