سلام بامداد عزیزم
روزی که تو هنوز در شکم مادرت بودی داشتیم برایت کیف و کریر میخریدیم، نمیخواستیم برایت کالسکه و روروک بگیریم. فکر میکردیم پارک نزدیک خانه است و تو کالسکه لازم نداری و نمیخواستیم اسیر کلیشه رایج باشیم. در مورد روروک هم شنیده بودیم ضرر دارد. اما فروشنده با قیمت خوبی یک ست چهارتایی را پیشنهاد کرد و همه را با هم خریدیم. چه اشتباه خوبی کردیم. اصلا بدون کالسکه، که وقتی میرویم بیرون اگر از قضا بیدار باشی، مثل ناخدایان فاتح دریا جلویش مینشینی و اطراف را تماشا میکنی، بیرون رفتن با تو میتوانست بسیار خسته کننده باشد. روروک هم که ماشین خانگی توست. با روروک است که راه میروی بیآنکه توانایی روی دو پا ایستادن داشته باشی.
بامدادکم!
شاید بخندی و بگویی پدرم دارد توضیح واضحات میدهد. اما برای تو پنج ماهه کشف گوشهگوشه خانه با روروکت، یعنی گام برداشتن روی جهانی بزرگتر.
عزیز دلم!
با روروکت چند کار انجام میدهی. شرطی شدهای و یاد گرفتهای وقتی دکمههایش را فشار میدهی صدای پرنده و حیوانهای ضبطشده را میشنوی و این کار را بارها و بارها انجام میدهی. اگر آن بخش دکمهدار را برداریم یک سطح کوچک بازی برای بازی کردن با اسباببازیهایت به صورت سیار با توست. از همه اینها مهمتر این است که از وقتی در روروکسواری ماهر شدهای گلدانها و مجسمهها و ظرفهای روی میز و اشیای توی کابینتها و سیمهای تلویزیون و گوشی تلفن و کتابهای ردیف اول کتابخانه از دست تو در امان نیستند.
بامداد بابا!
گاهی فکر میکنم اشکال از خانههای ماست. تو میخواهی با چنگ زدن به وسایل، جهان را کشف کنی. ما بزرگترها هم میخواهیم تو و وسایل خانه آسیب نبینید. کاش خانهای ساخته میشد مخصوص نوزادها؛ نرم، ناشکستنی، بیلبه تیز، پر از وسایل بیخطر قابلکشف، بدون میز و مبل، بدون مانع. جوری که به تاخت روروکت را بتازانی از اول تا آخر خانه. بدون نهیب و منع ما بزرگترها. نمیشود اما پسرم. جهان هیچ وقت به شکل آرزوهای ما نبوده و نخواهد بود. این بدی و شاید خوبی جهان است که مثل میوه درهم بد و خوبش بههم آمیخته است. بزرگ میشوی پسرم و این چیزها را خودت به تجربه در مییابی.
هفته بیستم/ کشف جهان، یک غلت آن طرف تر