2783
هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره

هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره

1396/03/27 بازدید590

سلام بامداد گلم

این هفته می خواهیم برویم سفر. با تو. آن هم نه یک روز و دو روز که بیست روز. اگر کمی به تقدیر باور داشتم می گفتم انگار سفر کردن هم تقدیر توست. مثل من و مادرت که از شهر های خودمان، در جست و جوی یک زندگی بهتر مهاجرت کرده ایم به شهری بزرگ تر، این جا با هم آشنا شده ایم و دو نفره شده ایم و از درخت زندگی مان میوه تو بار آمده است. حالا سفرهای تو اما برعکس است. هی با تو برمی گردیم به شهرهای اولمان. پیش مادربزرگ ها و پدربزرگ ها. خاله ها و دایی ها. عموها و عمه ها. انگار دو تا پرنده که به آشیانه های اصلی شان برمی گردند و با خودشان پرنده کوچکشان را می برند به تماشا.

عزیز کوچکم

دکتر گفته است تو را نبریم سفر. گفته است یک گل اطلسی را هم هزار کیلومتر جا به جا کنی پژمرده می شود. ما اما تصمیم خودمان را گرفته ایم. تو یک بار دیگر هم سفر رفته ای و خوش سفر بوده ای. سختی سفر هم جا به جایی هاست بعدش انگار که در خانه خودتی.

پسرکم

چه قدر بامزه شده ای وقتی که روی صندلی خودت، عقب ماشین، با کمربندهای ایمنی خودت به خواب ناز رفته ای. ماشین برای تو گهواره است انگار. مثل خیلی از نوزادهای دیگر انگار. ساعت ها می خوابی و تنها وقتی بیدار می شوی که گرسنه ای. دو نفری جا به جا می شویم. گاهی من رانندگی می کنم و مادرت کنارت می نشیند. گاهی مادرت رانندگی می کند و من کنارت می نشینم. این جور وقت ها ماشین های کناری تعجب می کنند که چرا یکی عقب نشسته و صندلی جلویی خالی است. به قول شاعر "با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی"، شاعرها که یادت است از نامه اول؟ بی خیال نگاه ها. ایمنی تو عزیز تر است.

وقت هایی است که تو گریه می کنی و مادرت راننده است. این جور وقت ها بغلت می کنم تا آرام شوی. آرام اگر نشدی منتظر می مانیم تا به اولین پارکینگ برسیم و تو شیرت را بخوری و شارژ شوی. رسیدنمان با خانه مادربزرگ و پدر بزرگ اول همین قدر ساده و بی درد سر تمام می شود.

به خانه مامان و بابای مامانت برای بار دوم خوش آمدی.

ارسال نظر شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
2788

پربازدیدترین ها