سلام خانما از اولش بهتون میگم که برسیم به الان
من سه ساله ازدواج کردم تو یه روستا نزدیک قم زندگی میکردم بعد که ازدواج کردم پنج ماه بعدش با همسرم نقل مکان کردیم اومدیم تهران
(من دوتا خواهر شوهر دارم اولی مینا و دومی مریم ،مینا خانوم 20ساله ازدواج کرده و مریم دوبار ازدواج کرده و مطلقه بود)بعد اینکه ما اومدیم تهران شوهرم اینجا مشغول کار شد و یه مغازه گرفت بعل یکی از آشناهامون اینجا یه فردی رو معرفی کرد واس خواهر شوهر مطلقه ام خلاصه که مریم هم با همون فرد ازدواج کرد و اومد تهران از اون طرف مینا خواهر شوهر بزرگترم همش اسرار به شوهرش که ماهم بریم شهر (همه بهم میگفتن اون حسودی منو میکنه من توجه نمیکردم)همش میگفت عروسمون رفته اونجا تو خیابونا ول گرد شده😐خلاصه خیلی حرفا میگفت هرموقع ما میرفتیم قم خونه ی مادر شوهرم میناخانوم تا فرصت گیر میاورد به شوهرم بدی های منو تعریف میکرد خلاصه یه جوری نشون میداد که بله ازت متنفرم
تا اینکه...