چه کارا که نکردم چه فوشها که ندادم😂،
یه لحظه روتختم درازنمیکشیدم همش سرپا بودم یا تو دسشویی،یهو پرستارمیومد دستمو میکشید باعصبانیت میگفت الان بچت میوفته تو کاسه توالت😂ب زمین و زمان فوش میدادم،اول که دردنداشتم آمپول فشاربرام زدن وقت ناهاربودتخت بغلیم دردش وحشتناک بودنم تاخواستم،لقمه اول بزارم تو دهنم حس کردم بوی بدی میادزیرچشمی تخت بغلی نگاه کردم طفلک مدفوع کرده بود،باپرستارچشم تو چشم شدم،ازم عذرخواهی کردگفت الان تختشوعوض میکنیم،من دیگه اشتهام کورشدهبودیه لقمه هم نخوردم دیگه،البته این چیزا طبیعیه تو زایمان،شانس من بوددیگه،لحظه ای که بچم دنیااومدپرستاربالا سرم نبود ب پهلو چپم درازکشیده بودم پشتم دیواربودیهودردوحشتناکی اومدسراغم لبه تخت و سفت گرفته بودم و زورمیزدم انکاردست خودم نبود😣 هرچی پرستارصدامیزدم اووومداوومدبچم داره میاد،نامردنیومدفک میکردالکی میگم،باوذتون میشه بچم همون روتخت ب حالت پهلودنیااومدانگارمثل ماهی لیزخورد😂شانس آوردم ازروتخت نیافتاد،سه نفرم بغیرازمن تو اتاق بودن نمیدونستن پشتم چه خبره😂منم چشاموبسته بودم فقط صدامیشنیدم،حرف نمیتونستم بزنم،حس خوبی داشتم،خلاصه پرستاراومدباصدای بلندگفت وااای این زایمان کرده😆،
شمام خاطره ای چیزی دارین بگین بخندیم،