شش ساله ازدواج کردم و یه دختر ۹ماهه دارم به خاطر اینکه از شر دخالتا راحت شیم و پیشرفت کنیم اومدیم یه شهرخیلیییییی دور سه ساله اینجاییم .....به لطف خدا و زحمتای شوهرمو تحمل من ار صفر شرو ع کردیمو زندگیمون پیشرفت کرد...شوهرم به فکر شغل دومه که حالا معلوم نیس جور بشه یانه که برادرشوهرم زنگ زده بود به شوهرم فهمیده بود (از شوهرم پنج سال کوچیکتره)گفته بود کارت راه افتاد منم میام که غریبه نذاری حالا همین شخصیتو میگم با زنش اصلا تا حالا نیومده بودن سر بزنن یا زنگی بزنن و چون من از زنش یکی دوبار بی احترامی دیدم به خاسته ی شوهرم خیللیییییی باهاشون سرسنگینیم...خلاصه شوهرمم گفته بود حاالا بزار راه بندازم اونم تو پیام گفته بود بتونم بیام یکی دوماه دیگه میام..منم امروز به شوهرم حرفای دلمو گفتم..که من راضی نیستم کسی واسه کارو زندگی بیاد شهر اینجا حتی خونواده خودم اینجوری ارامشمون بهتره بعدا دخالتا شروع میشه گفتم من از زن اون خوشم نمیاد شوهرمم تقریبا حقو به من داد و اخرش یه باشه گفت...میدونم تا جای ممکن میپبچونتش...جاریمم یه دختر لوسه که عمرا بتونه دوری خونوادشو شهر غریبو تحمل کنه..چون هر روز خونه مادرشه و بیرونه ...من حتی به شوهرم گفتم اگر روزی کسی بیاد واسه همیشه موندن من برمیگردم شهرمون...جثمنو جاریم چند ماهه در ا تباط نیستیم حالا به نظرتون زنگی پیامی زد چجوری برخورد کنم؟؟؟کاری لازمه بکنم؟؟نمیخام به هیچ وجه ارامش زندگیم خراب شه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بیان چیکارشون داری اگه دوست ندارید کار بهشون بدید ندید ولی چیکار داری بپیچونی نیان
فکر میکردم یه روزی دنیا رو تکون میدم حداقل رییس تشکیلاتی مثل مایکروسافت میشم سالها درس خوندم کتابای سیصد صفحه ای برنامه نویسی و ریاضی مهندسی و...مدرک گرفتم گفتن بیا برو تو مهد کودک بچه ها رو ببر جیش کنن ماهی ۳۰۰ تومن بگیر...