عزیزم حالتو میفهمم آدمی که مث ما چینی دلش ترک برداشته منتظر کوچکترین حرفی بی منظور یا با منظوره که خرد بشه و از هم بپاشه..ولی مادر همسرت حتما حتما بی منظور گفته چون همسرت پاره تنشه حتی اگه فرض محال از تو خوشش نیاد ولی دلش واسه پسرش میسوزه و دعا میکنه و آرزو داره بچه پسرشو اونم بعد اون اتفاق تلخ ببینه.خواهرای همسرتم بعیو میدونم عمدی تو کارشون باشه تو الان حساس شدی بعدم فرض کن اونام بخوان حامله بشن تا خدا نخواد که این اتفاق نمیوفته پس اونکه اونا زمان کوتاهی بعد بارداری تو باردار میشن رو تصادفی فرض کن چون اینجوری ذهن و روانت آسوده تر میشه.ببین هیییچ کس هییچ کس نمیتونه ما رو درک کنه همونطور که ما نمیتونیم یه مادری که بچه معلول و مریض داره رو درک کنیم پس انتظار درک از دیگران بی فایده و غیرمنطقیه.
ببین دیشب توی فروشگاه در حال خرید بودیم دوست همسرم با خانومش و نوزادش جلو ما یهو سبز شدند یکی از همونایی که هم بارداری بودیم واقعا همیشه یه ترسی تو وجودم بود نوزادشو ببینم ولی راه فراری نداشتم مجبور شدیم حال و احوال کردیم بچشو دیدم حتلم خیلی خوب شد همش میخندیدم شاید بخاطر سطح انرژی مثبت فراوونه نوزاد باشه ولی ارامش گرفتم بغلش کردم.همسرم با دوستش مشغول صحبت بود منم با خانومش.یهو یه لحظه دیدم دوست همسرم گردنشو کج کرده و یه حالت ترحم و بدبختی کل وجودشو گرفته و داره بهم نگاه میکنه خیلی بدم اومد با خودم گفتم چرا با ترحم بهم نگاه میکنه!!الان فکر میکنه من به عنوان یه زن توانایی نگه داشتن بچمو نداشتم و ... بعد بلافاصله خودمو جای اون گذاشتم و جامو با خانومش عوض کردم گفتم اگر منم بودم دلم خیلی میسوخت و ..بعد دیدم مواجهه با بعضی ترس ها بعد از این اتفاق تلخ خودش یه موفقیته و ادمو قوی میکنه..