سلاااام
شبتون بخیر
ما برگشتیم🥰😊.
خداروشکر هرچند سفر کوتاهی بود ولی واقعا شارژ شدم🥰🥰🥰.
دیشب خونه مامانم مهمونی بود، همه جمع شدن و خیلللی خوب بود، واقعا دلم برای جمع شدن های اینطوری تنگ شده بود که همه باشن.( تعدادمون ماشالله زیاده، معمولا چند نفر هماهنگ نمیشن بیان و جمع نصفه نیمه میشه ولی دیشب خداروهزار بار شکر همه هماهنگ شدن و همگی دور هم بودیم😍😍)
دیشب اخر شب بعد مهمونی دیگه همه خسته لودیم و خوابیدیم، صبح قبل اینکه بیدار شم بقیه اکثر کارها رو انجام داده بودن، من بیدار شدم، دوتا اتاق رو جارو زدم. یخچال رو کامل خالی کردم طبقه هاشو شستم و دوباره چیدم.
کم کم همگی حاضر شدیم رفتیم مهمونی دایی، اونجا دیدارهایی تازه شد که بعضی هاش از یه سال هم ببشتر میشد ندیده بودمشون🥰. نهار صرف شد و چون مبخواستیم قبل تاربکی هوا برسیم مشهد، برگشتیم خونه بابا و وسایل رو. جم کردیم و راه افتادیم، تو مسیر رفت و برگشت دو هزار تا صلوات فرستادم(خورد خورد نذر صلوات داشتم و هر بار تو دفترم مینوشتم، اخرین بار که حساب کردم یه تعداد زیادی شده بود🥲، نمیدونم چرا از رو هم نمیرفتم باز نذر میکردم😜😁).
رسیدیم خونه، وسایل رو اوردیم داخل و من شروع کردم مرتب کردن، چمدون رو خالی کردم، یه دور لباس ماشین ریختم و. پهن کردم، یه دور دیگه داخل ماشین هست، دو دور دیگه هم تو صف هستن.
ظرفای سبد پیک نیک رو داخل سینک گذاشتم که با ظرفای شام بشورم.
بقیه وسایل هم برگشتن سرجاشون. خونه قبل بیرون رفتن اکل مرتب شده بود و کاری ندارم دیگه.
شام هم مامانم برامون گذاشته بودن.
نماز خوندم.
با علی جون کمک میکنم تکالیفشو انجام بده.
امشب دیگه غیر از شام و مدیریت لباس شستن، دیگه برنامخ ای ندارم.
فقط کمک تکالیف علی جون کنم و با همسرم یه فیلم ببینیم.
از فردا مجددا اموزشهامو شروع میکنم انشالله.
شبتون پر از انرژی خوب🥰🥰