سلام روزتون قشنگ
دیروز ظهر مهمونی خونه پدر همسرم دعوت بودیم. خواهرای همسرم اومده بودن مشهد، یسری از فامیلها هم اومده بودن، خیلی خوش گذشت، خداروشکر. تا عصر اونجا بودیم، بعدش قرار شد خواهر همسرم رو برسونیم خونشون، رفتیم باهاشون سمت کوهسنگی و بستنی خوردیم جای همگی خالی.
بعدش رسوندیمشون خونشون و برگشتیم دم در خونمون.
همسرم نزدیک حرم کار داشت، تصمیم گرفت بره، منم گفتم میام یه سلامی بدم شب تولد.
رفتیم باهاش و اتفاقا مجبور شد کنار به ایستگاه صلواتی درست جلوی ورودی حرم پارک کنه. ما نشستیم تو ماشین و ایشون رفت کارش رو انجام بده، همون موقع اتیش بازی شروع شد و حسابی از تماشای صحنه هاش لذت بردیم، جس قشنگی بود، اصلا حرم تو برنامم نبود چون فوق العاده شلوغ بود و ما معمولا وقتی شلوغه نمیریم.
ولی حس قشنگی داشت، به شدت این حس بهم القا شد که امام رضا من رو از وسط شلوغی زندگیم کشید بیرون و دعوتم کرده تولدش، 😍😍😍😍. داشتم اتیش بازی و حرم رو نگاه میکردم و از حضورم در تولد لذت میبردم، یهو یه اقایی که مشخص بود زایر بود و اصلا جزو ایستگاه صلواتی نبود، برای من و پسرا از ایستگاه شربت اورد، هیچی دیگه تو تولد پذیرایی هم شدیم😍🥰🥰.
خیلی حال خوبی برام داشت خداروشکر. انشالله روزی همه بشه.
و امروز:
خونه باز به لطف اقایون ترکیده.
عصر قراره خواهرم بیاد دنبالم بریم پارچه بخریم
تا عصر باید خونه رو. مرتب کنم و. جارو بکشم و جمع و. جور کنم، یخچال هم اگه بشه تمیز کنم، خیلی توش اضافه غذا داریم این چند روز درست حسابی خونه نبودیم همه چی داخلش مونده.
خدای مهربون ممنون هوامونو داری، روزمونو خودت بنویس که قشنگتر مینویسی🥰😍