2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست

میخواستم پست ام ویرایش کنم نشد...

من دیروز فهمیدم مامان شدم...

هنوز نمیتونم باورش کنم...

روزی صدبار بی بی چک و جواب آزمایشمو نگاه میکنم...

خدایا هزار مرتبه شکرت...

ایشاا...همه منتظرا بزودی دامنشون سبز شه...

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

با سلام در ابتدا تشکر میکنم از تمام کاربران محترمی که در مسابقه این ماه شرکت کردند  فقط خواهش ...

سلام خانم تهرانی خب امکان ویرایش که  نذاشتین خب به اولین کسی که خبر دادم شوهرم بود ولی فقط نحوه خبر گذاشتم الان نمیشه ویرایش کرد که باید چیکار کنیم

آنچه دلم خواست نه آن میشود،آنچه خدا خواست همان میشود

هشت سال از دوتایی شدنمون میگذشت یواش یواش دلمون میخواست سه تایی بشیم سه ماه قبل رفتم دکتر همه چیز عالی وایی چقدر ذوق داشتم بعد سه ماه اقدام شروع شد دل تو دلم نبود سر ماه وقتی تست مثبت شد چقدر با شوهری اشک ریختم چقدر خوشحال بودیم کامل روز لقاح رو میدونستم می دونستم کی نی نی رو بغل میگیرم همه چیز خوب دو بار رفتم سونو صدای قلبش شد بهترین اهنگ زندگیم شب عاشورا نمی دونم چرا یهو یهوچیزی مثل لخته ازم جدا شد دلم هوری ریخت فرداش صبح زود بدو رفتیم دکتر بازم صدای قلبش ارومم کرد قرار شد استراحت مطلق بشم دو هفته بعد وقت سونو انتی بود با چه ذوقی رفتیم دوهفته تمام ازجام تکون نخورده بودم تا نی نی کوچولوم چیزیش نشه اما  همون اول دکتر سونو اخماشو کرد تو هم دستگاه رو محکم فشار داد تو شکمم فهمیدم چیزی شده گفتم ترخدا اول صدای قلبشو برام باز میکنی یه نگاهی بهم کرد ولی نگاهش یجوری بود بعد دوباره هی این ور اون کرد دستگاه رو بعد گفت متاسفم قلبش دیگه نمیزنه قلبم شکست از اونجا دراومدم گفتم اشتباه شده اما درست بود و با چهار تا قرص باید ازش خدافظی میکردم دیگه اهنگ زندگیم بی صدا شده بود بگذریم که چه سختی ها کشیدم تو خونه با شوهری اشک ریختم دردی شبیه درد زایمان تحمل کردم اما توش امید نبودخلاصه اون روزها گذشت دکتر گفت تا یکسال پیشگیری کن خون ریزیت زیاد بود بدنت ضعیف شده بعد یکسال گفت متاسفانه زخم دهانه رحم داری جایی هم هست اگه فریز کنم دهانه رحمت بسته میشه حالا این پماد رو استفاده کن سر ماه بیا برات دارو بدم بازم دلم شکست درست روزی که قرار بود عادت ماهیانه بشم نزدیکی خطرناک داشتیم و اتفاقا چندساعت بعد عادت ماهیانه شدم و بیخیال اون نزدیکی شدم ماه بعد روز سوم عادت رفتم دکتر برام لتروزل و برای روز ۱۵ آمپول اچ سی داد اما من پریودم فقط قطره بود پد بهداشتی رنگی میشد اما شدید نبود بعد یک هفته دوستم گفت تست بزار گفتم من هنوز اقدام شروع نکردم مگه میشه گفت تو دلم افتاده بزار بعدازظهر بود رفتم تست خریدم خونه رسیدم وقت اذان شد فرداش هم عید غدیر بود با نامیدی این که مگه میشه تست رو انجام دادم و مثبت شد مگه میشد مگه امکان داشت همسریم خونه نبود با تعجب به تست نگاه میکردم و اومدم بیرون یهو همسریم گفت چیشده درست دومتر پریدم هوا تست رو نشونش دادم شد اولین نفری که خبر دار شد نی نی اومده باورش نمیشد اخه چطوری کی اومده بودتودلم زودی حاضر شدم از پنج جای مختلف پنج مارک تست خریدم همشون مثبت خیلی خوشحال شدم بعد یهو یادم افتاد اخه یک هفته پیش دکترم سونو کرده بود و چیزی ندید خوشحالی جاشو داد به گریه میگفتم خارج رحمه چه گریه ای فرداش رو که تعطیل  به زور تموم کردیم پسفرداش اول صبح کل شهر رو زیر رو کردیم تا یه سونوگرافی پیدا کردیم درپیت بود اما نی نی مودید و نشونم داد گفت خانم مبارکه وایی با چشم گریون رفته بودم الان با یه دلی پر از خوشحالی دراومدم اما پر از سوال این کنجد کوچولوم کی اومد تو دلم خلاصه رفتیم دکتر مکمل و ... شروع شد اما همش به خودم میگفتم دل نبدد ها مثل قبلی ضربه میخوری بزار سه ماهش بشه بعد هنوز یک هفته نگذشته بود شکمم درد کرد منم پر از استرس و نگرانی بدون اینکه برم دکتر خودم برای خودم بازم سونوگرافی ویزیت کردم رفتم و این دفعه صدای قلبشو شنیدم وایی که اشک چشام جاری شد شوهریم دستم رو گرفته بود و با چشمای پر از اشکش نگام میکرد همه چیز خوب بود بعد رفتیم پیش دکترم بماند که چقدر دعوام کرد چرا هی میرم سونو گفت این دردها عادیه و ... از یه طرف هر روز عاشق ترش میشدم از یه طرف همش به خودم میگفتم زیاد دل نبند چون دفعه پیش ضربه بدی خورده بودم روزها گذشت و یک هفته مونده بود به آزمایش و سونوی انتی دل تو دلم نبود سعی میکردم استراحت کنم هوا تاریک شده بود دیدم شوهریم دل نگران اومد خونه میخواست چیزی بگه چشماش پر از استرس بودم یه لرزی اومد به بدنم دستشو گرفتم گفتم تا سکته نکردم بگو متاسفانه مامانم تصادف کرده بود دنیام سیاه شد نفهمیدم کی رسیدیم بیمارستان خداروشکر خوب بود ولی لگنش شکسته بود فوری بردن اتاق عمل و تا ۶ ماه نباید تکون میخورد خودمو کاملا فراموش کرده بودم چه روزهای بدی بود هفته بعد وقت آزمایش سونو اصلا امیدی نداشتم چون این یک هفته همش سرپا بود مهمون داری کلی کار با ناامیدی و کلی استرس روی تخت دراز کشیدم دکتر بعد معاینه و کلی این ور اون ور کردن و نوشتن یه چیزایی گفت خانم ماشال... دخترتون حالش عالیه عالیه بفرمایید این صدای قلبش وایی چقدر گریه کردیم با شوهری چقدر خوشحال بودم منی که همیشه آرزوی دختر داشتم الان تو دلم بود کلی خداروشکر کردیم از همونجا رفتیم کلی دامن های چین چینی خریدیم انگار تو آسمون ها بود از اون روز به بعد سعی کردم زیاد خودمو خسته نکنم دوران بدی بود من بعد نه سال آرزوها داشتم برای دوران بارداری اما هیچ کدوم عملی نشد و فقط دلخوشیم دخترم تو دلم بود بعد شش ماه مامانم اجازه پیدا کرد راه بره اما با واکر منم اخرین روزهای بارداریم خوشحال بودم بازم میتونه یکمی راه بره و هرجی بود اون روزهای سخت گذشت برای اخرین بار  چهار شنبه رفتییم پیش دکترم و قرارشد یکشنبه برای بغل گرفتن دختریم برم بیمارستان فرداش پنجشنبه لکه خون دیدم ترسیدم و بیشتر از این ترسیدم پنجشنبه هست دکترم نیست چیکار باید میکردم با شوهریم رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم ساعت ۸.۱۵ بود صدای قلبشو برام باز کرد پرستار اما گفت بزار به دکترت زنگ بزنم از شانسم دکترم گفت نزدیکم و الان میام بستریش کنین ما هیچی نیاورده بودیم اصلا امادگی نداشتیم خلاصه همه کارهای پذیرش رو کردیم من رفتم اتاق عمل هنوز باورم نمیشد شوهریم چشماش پر از نگرانی بود اشک خداحفظی کردیم و من رفتم اون زودی رفت ساک رو اورد ساعت ۹ خانم کوچولو پیشمون بود

عالی بود انشال...بسلامتی بغل بگیری کوچولوهای ناز رو

ممنونم عزيزم 😍💖🌹

شیطان که رانده گشت جز یک خطا نکرد☝🏻 خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد☝🏻 شیطان هزار بار بهتر ز  بی نماز☝🏻  او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد💔 با خدا باش و پادشاهی کن...💖 
فقط میتونم بگم  خوش بحالتون  چند روز دیگه روز مادر هست و من قرار ندارم  وفقط&nb ...

😢😢😢چرا آخه اگه دوسداری بگو.تو این تاپیک با خاطره ی خیلیا اشک ریختم توهم بگو😔😔😔

خدایا میشه آرزوشو به دلم نزاری لطفا😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢

خاطره از زنداییم هست

از سال دوم ازدواجش تو اقدام بود خیلی دکتر رفتند اما هیچی ب هیچی، هیچ کدوم نتیجه نمیداد وقتی ابجیم ب دنیا اومد دلبسته و وابسته اش شده بودن جوری ک ابجیم بهش میگفته مامان

حتی غذا از دهن ابجیم رو هم میخوده

کلا مایوس شده بودن تا اینکه ی بار با دل شکسته و ناامید میره ازمایش بده و قسم میخوره ک اخرین بار باشه ک میره ازمایشگاه و اون روز ابجیم باهاش بوده بعد ک نتیجه رو میشنوه از هوش میره همه اطرافش رو میگیرن و از اونجایی ک ابجیم کوچیک بوده فک میکردن ناخواسته باردار شده هیچ کس فکرش رو نمیکرد ک این خانم بعد از 15 سال باردار شده باشه بالاخره بعد از 15 سال قرار شد صدای بچه خودش رو بشنوه حتی فکر اینکه 15 سال انتظار بکشی دردناکه 

بعدش کل شهر رو شیرینی میدن

بین اشکال ریاضی عاشق شش گوشه‌ام ♥️
میخواستم پست ام ویرایش کنم نشد... من دیروز فهمیدم مامان شدم... هنوز نمیتونم باورش کنم... روزی صدب ...

خوش بحالتون خانومای عزیز ایشالا سلامت بیاد بغلتون کاش روزی برسه ک منم مامان شم دارم از غصه میمیرم

من یه مادر19ساله ام ازبچگی عاشق مادرشدن بودم وبرای عروسکام وحتی وسایلای خونه ودرختاوگل هاو...نقش ما ...

آخی عزیزم  خداوند بهت صبر بده انشاالله روحش قرین رحمت الهی قرار بگیره  شادی روحش الهم صل الله محمد وآل محمد 

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز