کنارم نیست اما با هر خیالش تپش قلبم تند میشود..
نیست و من با هر دم ام بوی خوش کودکی را حس میکنم، گویی که حل شده در هستیم!
نیست اما گویی جنینی پنج میلی درون رحمم زندگی میکند..
نیست اما من هرروز خیال میکنم درون شکمم تکان میخورد و دل میبرد..
نیست اما تصورم این است پس از انتظار نه ماه درون اغوشم ارام میگیرد..
نفس عمیق میکشم
چشمانم را میبدم تا از افکارم دوری کنم..
اما با بسته شدن دیده گانم دوباره چهره ای فریبنده و اشنا مقابل نگاه ام مشهود میشود..
نمیدانم کودک مقابل نگاهم از آن کیست؟
چشم هایم را ریز میکنم و با دقت وجودش را می نگرم..
چشم هایش رنگ دریاست همچون همسرم!
لبخندش شیرین ترین شهد عالم است!
تبسمی کمرنگ کنار لبم جان میگرد
نوایی از صمیم قلبم باور دارد که این کودک چقدر شبیه من و همسرم است..
لبخند میزند و مقابلم، دست های کوچکش را میمکد!
از تماشای این صحنه به وجد میایم ..
غرق لذت میشوم و همچون پرنده ی عشق سویش بال میزنم...
در وجودش حل میشوم..
بوی تنش..
مرا بیخیال عالم میکند!
اشک دیده ام را تار میکند، نوایی از صمیم قلبم فریاد میزند کاش مال من بودی ..
صدای لطیف و کودکانه ای قلبم را میفشارد..
_مامان گریه نکن من که تنهات نذاشتم!
میان جدال با، گمان و یقین
چشم میگشایم تا حقیقی بودنش را لمس کنم ..
تا باور کنم فرزندم کنارم است!
تا باور کنم مادر خطاب شده ام!
تا بویش را استشمام کنم و او را در حلقه ی بازوهایم فشار دهم..
چندین بار باهم بچرخیم و صدای شادی هایمان گوش فلک را کر کند!
بازی سرنوشت عجیب ازار دهنده است..
چشم های نمناکم را پاک میکنم تا ببینمش، ببویمش، ببوسمش..
اما..
اما از دیده ام معدوم میشود و من، باز خیال وجودش را حس کرده ام...
تقدیم به فرزندم که مادرانه به پایش مانده ام و او به طرز بچگانه ای مرا در مه انتظار رها کرده..
#خیال_خام
#لیلا_رحمانی