2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست

👼من و تجربه ی ۵ ماهه ی بارداری  و مامان شدنم👼


من سر مشکلی که داشتم و پریود نمیشدم دارو مصرف میکردم دارو رو قطع کردم  و  بعد چندین روز با گله رفتم پیش خانم دکتر ایشونم ازمایش نوشتن تا داروی جدید شروع کنن ودر نهایت ناباوری من دو ماهم بودو من از همه جا بیخبر ۵ ماه گذشت و تو هفت ماهگی دخترم به دنیا اومد 😍

خدایا سپردم به خودت 
بعد ۶ سال ال دی خوردن قطعش کردم....عوارضش زیاد شده بود....به شدت خونریزی میکردم....ماه اول با دو روز ...

عزیزم خدا دخترت رو شفا بدهد

میدونم چی میکشی دختر من فقط هفت روزش بود که رفت اتاق عمل

خدا همه بچه ها رو واسه مامان باباهاشون سالم نگه داره

براتون اینگونه آرزو میکنم :ان زمان که در محشر .خدا بگوید چه داشتی ؟حسین سر بلند کند و بگوید حساب شد مهمان من است .  

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

نمیدونم چی بگم یا از چی بنویسم من مثل خیلی از مامانای دیگه نه منتظر بودم نه اقدام . چندروزی بود حالم ...

عزیزم مبااارکه. حالا عروسی رو گرفتین ؟یا قراره نگیرین ؟

💚خداجونم هزاران بار شکرت.👸
نمیدونم چی بگم یا از چی بنویسم من مثل خیلی از مامانای دیگه نه منتظر بودم نه اقدام . چندروزی بود حالم ...


عزیزم😍😍چه قشنگ خدا حفظش کنه واست عروسی گرفتی؟؟

پ.ن پیام بالاییو خوندم مبارک باشه😊

به شدت محتاج دعاهاتون هستم دوستون دارم فراموشم نکنین😊فعلا خداحافظتون❤🖤🖤🖤السّلام علی الحسین و علی علیّ ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین🖤🖤🖤هنوز جوونی پس خوش بگذرون😈زندگی طولانیه پس لذت ببر😈همه اینکارو میکنن پس افراطی فک نکن😈تو خیلی گناهکاری پس به گناهات ادامه بده😈سخنانی از شیطان😕..........  یکی از اصلی ترین حقوق من به عنوان یک زنو به عنوان یک انسان حضور توام با آرامش و احترام در جامعه است پس با افتخار مینویسم: من حجاب را دوست دارم...                                      حالا که امضامو خوندین اینم جایزتون😊کاربریم سخته میتونین صدام کنین فرنوووووش😊 اگر قصد سقط دارین قبلش مستند فریاد خاموش  رو ببینید.
سلام .منم یه مادرم،یه مادردل شکسته،یه مادری که عاشق دختر بچه بود...😞😞 ده ماه بعد از عروسیم فهمیدم ...

سلام همین چندروز پیش داشتم بهتون فکرمیکردم که چطوری کاربریتون روپیداکنم...

مگه مقابل غم وحسرت شما چیزی میشه گفت؟.هیچی فقط دعامیکنم خدا که قادرترینه به دل شما ارامش ببخشه امین

برای حل مشکلم یه صلوات میفرستی???              خدایا خیلی خیلی میترسم ولی  دل خوشم  به این ایه (وافوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد)...خدایافقط توبینایی توشنوایی خودت میدونی توی دلم چی میگذره خدایاکمکم کن..ان شاءالله همه به حاجات شون برسن...(بیاین برای هم دعاکنیم)

پارسال تقريباهمين موقع هابودك بشوهرم تهمت زده بودن ك دزدي كرده وماهيچ جوري نميتونستيم ثابت كنيم فقط من ميدونستموشوهرموخداك بيگناهه هيچكس پشتمون نبود حتي خانواده شوهرمم باورشون شده بودمادرشوهرم شيپوردست گرفته بودهمه راخبردارميكردك مثلاكمك كنن باهاش بحثم شدك دوسندارم همه راخبردار كني هرچي ازدهنش دراومدبهم گف ومن باهاش قهركردم خودم وشوهرم ب بدبختي بدهي هاصاف كرديم توهمه اين جريانات پريودم عقب افتاده بودامااونقدجنگ اعصاب داشتم اهميت نميدادم بعدازكمترشدن مشكلاتمون بيبي چك زدم ومثبت شداولش خيلي ناراحت شدم وگرنه كردم امابعدگفتم شايد هديه اي ازطرف خداست داشتم تازه باوجودش كناراومده بودم ك بعدعيدبودتقريباداشتم باپسرم بازي ميكردم يهويي بدجورپريدپشتمومن ب لك بيني وبعدب خونريزي افتادم البته اينم بگم يسره بگوشم ميرسيدك خانواده شوهرم دعاميكنن بچم سقت شه وتيكه تيكه ازشكمم بيارن بيرون خلاصه رفتم سونوگرافي و دكتراگفتن بيشترازهفتاددرصدخونريزي داري ميگفتن استراحت كامل ازجات تكون نخوروب اي بچه هم دل نبندهرچي داروبودبهم دادن خاهرشوهرم يسره زنگ ميزدودلموميسوزوندك توروت زياده بمامانم بي احترامي كردي أنشاع الله جزاتوازبچت بكشي ومنوميچزوندومنم فقط ميگفتم خداسرجاشه خودش اين بچه رابهم داده خودشم بلده چجورنگهش داره وحتي شياف هايي هم ك دكترداده بودرومصرف نكردم وخداروشكربچمم سالم موندوالانم يسره بهش نگاه ميكنم وازشيريني هديه اي ك خداخودش بدون تمناودرخاست بهم بخشيده لذت ميبرم 💖💖خداروشكر

لدفا عکس پسرمو لایک کنید اگه خوشتون اومدhttp://campaign.aptakidclub.ir/gallery/fa0d236b/😘😘

از وقتی متاهل شدم.میل مادر شدن توی وجودم بیشتر و بیشتر میشد.تا اینکه با اصرار من یه سال بعد عروسی اقدام کردیم هرماه منتظر بودم اما خبری ازش نبود و دقیق سرموعد پری میشدم بعد چند وقت رفتم دکتر هی آزمایش هی دارو هی آمپول یه آی یو آی ناموفق.دکترم میگفت مشکلم ناشناخته است.تا اینکه تصمیم گرفتیم با قرض و وام وپنهونی آی وی اف کنیم.روزای عجیبی بود.فقط خانواده من میدونستن. ماه رمضون هررروز میرفتم واسه آمپول تا اینکه عیدفطر انتقال انجام شد.استراحت میکردم ومنتطر بودم تا روز موعد رسید صبح آزمایش دادم رفتم خونه بابام .

مامان رفته بود مشهد زیارت.واسه بابا نهار درست کردم عذارو خوردیم اما توی دلم اشوب بود بعدش رفتم واسه جواب وگفتن مثبته بغغم ترکید همونجا زدم زیر گریه.دستام میلرزید نمیدونستم اول به کی بگم زنگ زدم به شوهرم با گریه گفتم بهش بعد به مادرم روم نمیشد به بابام بگم مامانم از مشهد گفته بود و مژدگونیشو گزفته بود.و بعد هم بقیه فهمیدن.توی اولین سونو فهمیدم دو تا فرشته توی دلم دارم.چه روزایی بود توی ابرا سیر میکردم.بعد سه سال نازایی.حدودا سه ماهم بود بدبختی هوارشد رو سرمون.پدرم دچار بیماری سختی شده بود هر روز داشت اب میشد جلوی چشممون استرس امونمو بریده بود.هرشب گریه هی التماس به خدا که بابای عزیزم پیشمون بمونه .اما روز تاسوعا بود کیسه ابم پاره شد و بعد دوهفته فرشته هام توی ۱۶ هفتگی آسمونی شدن.بعد بیمارستان با بغض و دل پر درد رفتم پیش بابام، الهی بمیرم چقد پیر شده بود توی این دوهفته ای که نبودم.مریضی کم جونش کرده بود ،بی رمق بود ونایی نداشت نمیدونست چه بلایی سر دختر یکی یدونش اومده بعد دو هفته پدرم نازنینم رفت پیش خدا.دیوونه شده بودم.با خدا قهر بودم نمازامو نمیخوندم‌با مراجعه با روانشناس کم کم خودمو پیدا کردم.هشت ماه بعد فوت پدرم اقدام داشتم البته تحت نظر  طب سنتی .سر موعدپری شدم اما با همیشه فرق داشت.مشکوک شدم.چون نشانه های بارداری رو داشتم.رفتم ازمایش و مثبت شد.شوهرم باورش نمیشد.خداروشکر.پزشک زنانی که پیشش میرفتم باورش نمیشد ومیگفت منتطر بودم دوباره عملت کنم برای بقایای جنین های سقط شده ات و هزارو یک مشکل دیگه.اما همونجا توی مطب به این ایه رسیدم.

ان مع العسریسرا

خداروشکر الان پسرم یه سالشه و روی پاهام خوابیده.خنده هاشو با دنیا عوص نمیکنم اما کاش بابام بود.

الهی وربی من لی غیرک

از قبل همه رو دعوت كرده بودم، بدون اطلاع همسرم، تمام برنامه هامو مو ب مو نوشته بودم، حتى تعداد بشقابا و قاشق و چنگال و... كه مبادا چيزى از قلم بيفته، چون فرصت چك كردن و فكر كردن نداشتم تا ببينم چيزى از قلم نيفتاده باشه، ٢١ بهمن رسيد و ساعت ٦ صبح همسرم رفت، ى حسى از شب قبل بهم ميگفت صبح بى بى چك بزن تا جشنتون كامل شه، آخه روز ٢٥ سيكلم بود و زود بود، امروزم كه تولد همسرم و سالگرد ازدواجمون بود، اين حس قوى بود و ب محض رفتن همسرم پريدم وضو گرفتم و نمازمو خوندم و بِسْم ا... گفتم برا زدن بى بى چك، ناباورانه دقيقه دوم هاله انداخت، خدايا يعنى دارم درست ميبينم؟😍 بى بى چك رو برداشتم و همه چراغارو روشن كردم تا خوب ببينمش اما مگه اشكام مهلت ميدادن، مطمئن كه شدم به سجده افتادم و پرودگارم رو شكر كردم، ساعت ٨ آزمايشگاه بودم واسه تيتر بتا، آزو دادم و سريع اومدم خونه برا انجام كارام، همه كارامو كردم ويه جعبه كادو كه شامل بى بى چك و دندونگير ژله اى بچه و ى نامه كوچولو از طرف نى نى( سلام بابايى من تو دل مامانم هشت ماه ديگه ميام بغلت دوستت دارم) برا همسرم بود رو آماده كردم تا اگه آزم مثبت بود آماده باشم و كم كم مهمونام اومدن و ساعت ٦ جواب رو بايد ميگرفتم، هرچى ز زدم تلفن آزمايشگاه خراب بود و نگرفت،نميتونستم مهمونام بذارم و برم سراغ آز، اصلا ب چ بهونه ميرفتم بيرون چون نزديك اومدن همسرمم بود،ب داداشم يواش اشاره كردم بيا اتاق، گفتم بدون اينكه كسى بفهمه برو جواب آزمو بگير و سريع بيا، آزمايشگاه نزديكمونه، رفت و اومد و تو اتاق داد بهم، خداى من بتا٤٠ بود، كم بود اما مطمئنم كرد مادر شدم.😍

همسرم اومد همه چيز مرتب بود،آهنگ،دوربين،مهمونا،بمحض اينكه درو باز كرد آهنگ رو پلى كردم و همه باهم تولدت مبارك براش خونديم،خيلى سورپرايز شد و خوشحال،جشن شروع شد، شمع هارو فوت كرد و كيك رو برش زد،حالا وقت كادو دادن بود، رفتم اتاق و با دوتا كادو اومدم بيرون،كادوى اول ريش تراش بود براى تولدش، نوبت رسيد ب كادوى سالگرد ازدواج، جعبه اى رو كه آماده كرده بودم دادم،همه منتظر بودن ببينن چيه،سكوت سنگينى تو خونه با اون جمعيت حاكم شد، يكى اون وسط داد زد تانانا حاملس و همه يكى يكى پريدن بغلم كردن، همسرى همينطور اشك ميريخت و اشك ميريخت، بلند شد و پيشونيمو بوسيد و گفت بزرگترين سورپرايز عمرم بود مرسى كه قشنگترين شب زندگيمو برام ساختى😍💖

اون شب رؤيايى تموم شد و ما بيصبرانه منتظر ديدن نى نى، بالاخره رفتم نى نى رو ديدم،خداروشكر قلبش تشكيل شده بود،پرسيدم دكتر چند تان؟ گفت مگه قراره چند تا باشن؟ گفتم آخه من ديماه مشهد بودم نذر كردم دوقلو باشن سال ديگه ببرمشون پابوس آقا،گفت همين يكى بسه برو حالا اينو بزرگ كن...😏

چهار روز بعد يعنى ١٢ اسفند صبح كه بيدار شدم لك ديدم با دكترم عصرى تماس گرفتم گفت سريع بيا مطب، همسرم اومد و با هم رفتيم دكتر باز سونو كرد، پرسيد با دارو باردار شدى؟ از همه جا بيخبر گفتم نه ماه سوم اقدام طبيعى باردار شدم، پرسيد دو قلو دارين؟ گفتم اصلا، گفت الان تو دو قلو دارى😳 گفتم خانم دكتر توروخدا خوب نگاه كنيد شايد كيسته😆 گفت ن عزيزم هر دوتاشونم قلب دارن و نشونم دادشون، يعنى فوق العاده ترين حس دنيا بود كه خدا نصيب من و همسرم كرد كه هنوزم تو شوكشيم، خداى من بينهايت شكرت كه به اين زيبايى مادر شدم🙏🏻

واسه سلامتى نى نى هام صلوات ميفرستى؟💖🌹

شیطان که رانده گشت جز یک خطا نکرد☝🏻 خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد☝🏻 شیطان هزار بار بهتر ز  بی نماز☝🏻  او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد💔 با خدا باش و پادشاهی کن...💖 
وقتی فهمیدم تو پیشمی نی نی کوچولوی من، بعد از اذان بود، سجده شکر به جا آوردم .  زودی تلفن کردم ...

عزیزم،من نینیمون تو 34 هفتگی از دست دادم. الان 6 هفته باردارم.انشاالله تو هم خوشحال میشی

تو مرا جان وجهانی
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز