ممنون عزیزدلم.اره واقعا گاهی وقتا ناامیدی میومد سراغماما ته دلم امید عجیبی داشتم به خدای خودم
منم خیلی سختی کشیدم.دو سه شب قبل میخواستم بخوابم گریه م گرفت،هیچی علائم نداشتم.یهم دلم یه جوری شد
گفتم خدایا التماست میکنم امیدمو ناامید نکن.با گریه یواشکی با خدا حرف زدم.گفتم به خاطر دل مادرم.گفتم من اگه ادم خوبی نبودم اما اینجای راه دستمو بگیر قول میدم تغییر کنم.گفتم ته دلم قرصه بهت اما یه نشونه ای بذار سر راهم که تحملکنم این چندروز باقیمونده رو
با گریه اینارو میگفتم.میگفتم خدایا این همه ادم روز و شب دارن دعا میکنن برای من...خودت هوامو داشته باش
میخوام بگم واقعا یه جاهایی ترسیدم و کم اوردم اما اصلا به روی خودم نمیاوردم.جلو خونوادم همش میگفتم من مثبتممن مامانم.من دوقلو باردارم.و البته همیشه اول برای منتظرا دعا کردم
ان شاالله توام به سلامتی گل پسرتو بغل بگیری رویا جونم.تو این راه هممون سختی کشیدیم،باردار که شدیم تازه استرسا و نگرانیا چند برابر میشه.امیدوارم همه ی منتظرا دلشون شاد شه