باورش برای خودمم سخته هنوزم بهش فکر میکنم تعجب میکنم
وقتی پانچر شدم همون اول منو بیهوش کردن برعکس بیمارستان دولتی که زهر ترک کردن منو ببخشید مثل این زامبیا دستم رو یه جا بستن
پاهامم یه جا بعد یه چیزی کردن توم شروع کرد به شستشو دادن جوون دادم اون روز بعدش تازه بیهوشم کردن
ولی اینبار ابن سینا بودم رو تخت ک رفتم بهش گفتم تورخدا اول بیهوشم کن من خیلی میترسم
پرستار با بد اخلاقی گفت پس میخوام چیکار کنم
امپول زد و بیهوش شدم.
عجیبه واسم تا از تخت اتاق عمل خواستن انتقالم بدن رو تخت دیگه بیدار شدم وحشتناک درد داشتم یه چیز میگم یه چیز میشنوی فقط گریه میکردم
آروم که شدم پرستار گفت وای عزیزم چقدر تو حرف میزدی مخ سر هممون رو خوردی
من هیچی یادم نیست مگه میشه آدمی که بیهوشه حرف بزنه؟؟؟
ولی تو کل تایم بیهوشیم انگار داشتم خواب میدیدم خیلی حس عجیبی بود
یعنی میگی ممکنه کامل بیهوش نشده بودم؟
تا تکونم دادن که منو ببرن اتاق ریکاوری بیدار شدم اینم برام عجیبه چطور میشه انقد سریع اثر بیهوشی از سرم بره؟