همان خدایی که صلاح و سرنوشته نوشته برا بار چهارم دست خالی باشم
بار آخر دست بچم از دستم کشیده بشه
خودم برم غسالخانه نشستم بالاسرش شستن و گذاشتمش تو خاک
همون خدا که این روزا را برام نوشته
اگه سرنوشت اینه دخترم بی مادر بزرگ بشه
بنویسه جون منم بگیره من دیگه طاقت ندارم تحمل این زجر ندارم
دیگه برا چی بجنگم
اون همه امید و توکلم کجا رفت
اگه صلاح بوده
صلاح بودونه مرگمو جونم ازم بگیره
نه شبا خواب دارم نه روزا زندگی
هرلحظه بچمو میبینم
دقیقه ها و ثانیه ها نمیگذرن چه برسه تحمل این روزها