همش که از دیشب میگه روم نمیشه نمیام بعد از ظهر میام سر میزنم کاری ندارم به این
مامانش اینا جایی دیگه رفتن کلا ساعت ۶ صبح رفتن بیرون. میدونست قراره زود برن. این هعی دیشب ب من گفت که بیاا فردا خونه خالیه. وایسا اینجا تا وقتی که میریم ما خودمون. ۱۲ و ۱ قراره بریم یزره از اون خانواده جا مونده هایم
بعد باهم مام میریم من قبول نکردم گفتم عجله ایی میشه و ی وقت دیگه
باز خودم دلم سوختو گفتم میام
الان پیام دادم که میام میگه نمیخام دیگه انگار زوره و فلان اینا. خونشون ازما یه ۹ ساعتی دوره ی شهر دیگن و عیدا فقط میان اینجا
میگه وقتی رفتم. اونجا میفهمی چیشده
انقدر اعصابمخورده از حرفش
نه واسه حزفشم اینه این چند روز. که پیشم بود من پریودی خیلی بدی دارم از نظر روحی به شدت تحت فشارم محبت و بغل میخاستم اما انجام نداد اصلااا. هر شب من تو تنهایی گریه بود
با خودم ی شب سریع اماده شدم رفتم پیشش خونشون کسی نبود. میدونید از چی میسوزم واسش همجوره بودم اما الان اینجوری میکنه دلم شکونده نمد چی کنم اصن نمیدونمچه رفتاری درسته الان