2777
2789
عنوان

مشکل من به عنوان یک بچه طلاق

| مشاهده متن کامل بحث + 129324 بازدید | 384 پست

اسی من داستانت رو موقع غذا خوردن خوندم

 افتادم به گریه غذا کوفتم شد

اگه داستانت دروغ باشه

 حلالت نمیکنم

چون تو تاپیک دیگت 

نوشتی ک پدرت فوت شده‌

وقتی بهت زنگ زده

کلی یهش بدوبیراه گفتی تاحالا ی بارم ندیدیش و.....

درکل همین داستانی ک درمورد مادرت تعریف کردی

تو تاپیکت‌دیگت راجب پدرت تعریف کرده بودی

فکرنکنم رفیقتم مو مو اتفاقی ک برا تو افتاده برا اونم افتاده باشی ک میگی کاربری دست دونفره😑

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

اسی من داستانت رو موقع غذا خوردن خوندم افتادم به گریه غذا کوفتم شداگه داستانت دروغ باشه حلالت نمیکنم ...

عزیز دل من هیچ ترسی ندارم و واقعا داستان زندگیم رو راست گفتم و عذاب وجدانی ندارم که دروغ باشه

ببخشید که اشکت در اومد مهربون❤

خیلی دوست داشتم به جفتشون بگم(مامانم و بابام)که دعوا های باهم دیگه رو ول کنید و مک رو بین دعوا هاتون ...


عزیزم 

تو آرامش بزرگ شدی 

فکر کن طلاق نمی گرفتند و هر روز شاهد دعوا بینشون بودی 

باور کن تن و بدنت هر روز می لرزید ، با ترس از خواب بلند میشدی ، افسرده میشدی ، من این دردها رو کشیدم ، هر روز می رفتم مدرسه یا دانشگاه همه با روحیه ی شاد میومدند من تو خودم بودم حالم بد بود ، فکر کن بابام به مامانم چیزی می گفت انگار خنجر وارد قلبم می کردند یا وقتی مامانمو میزد من خیلی گریه می کردم ، پدرت مرد خوب و با درکی بوده قدرشو بدون ، من حسرت اینو داشتم مثل بقیه بریم بیرون بحثی نباشه ، حسرت خنده و مسافرت خوب را دارم ، میرم خونه ی دوستام جو خونه هاشون را می بینم میگم خوشبحالشون ، مادری هم که معتاد باشه حس دوست داشتن و دلسوزی نداره ، یکی از فامیلامون طلاق گرفته بودند و بچه پیش مادرش بود مادرش هم معتاد شده بود ، فکر کن مادرش مدرسه نذاشته بود بره ، هر روز مرد خونه میورده ، اصلا بچه محبت ندیده بود ، پدرش بعد چند سال رفت آوردش و فرستادش مدرسه ، از هم سنی هاش خیلی عقب بود بقیه کلاس چهارم بودند ، اون تازه کلاس اول رفت   ، خیلی گناه داشت ، حتی مامانش میومد دم مدرسه و براش دردسر درست می کرد ، چه پدر و چه مادر اگر معتاد باشند ، احساس و محبت دیگه ندارند 

تو کنار پدرت بزرگ شدی ،چقدر پدرت مرد خوبی بوده که تو را نذاشته پیش مادرت و ازدواج کنه ،پدرت می تونست با یه دختر ازدواج کنه و خوش بگذرونه ، فکر کن ازدواج می کرد و تو کنار مادر معتادت بودی و نه محبت دریافت می کردی و نه پولی داشتی ،  تصورت از بقیه زندگی ها و بقیه مادر ها مثل تو فیلم هاست، تو سعی کن در آینده مادر خوبی برای بچه هات باشی و به پدرت هم همیشه احترام بذار ، خیلی مرد خوبیه، برای مادرت هم همیشه فاتحه بخون

اسی جان عزیزم خدا بهت صبر بده و مادرتونو رحمت کنه اما یه چیزی من که یه غریبم از رفتارای پدر شما عصبی ...

دبگه به خاطر احترام به بابام هیچی نمیگفتم

راستش درست نیست بگم ولی من یه عنوان بچه طلاق خیلی تو سری خوردم 

اگه اجبار میکردم بابام شاید دیگه بابام هم منو ول میکرد😔

عزیزم تو آرامش بزرگ شدی فکر کن طلاق نمی گرفتند و هر روز شاهد دعوا بینشون بودی باور کن تن و بدنت هر ر ...

عزیز دلم زندگی شما هم خیلی سخت بوده 

از این زاویه اگه بخوام به زندگیم نگاه کنم شما کاملا درست میگید

درسته ما زخم خورده ایم و خیلی درد تو زندگیمون کشیدیم اما امیدوارم خدا یه روزی همه اینا رو با شیوه خوب خودش برامون جبران کنه

اسی من داستانت رو موقع غذا خوردن خوندم افتادم به گریه غذا کوفتم شداگه داستانت دروغ باشه حلالت نمیکنم ...

شما اگه نمیخوای و باور ندارید میتونی از تاپیکم برید بیرون 

چیزی که شما باهاش گریه کردی من با تک تک سلول های بدنم زندگیش کردم😓

همون بابا که تا الان مثل کوه پشت سرت بوده برااااااااات کافیهخودت رو نچسبون به اونا

خیلی دوست دارم اینجوری رفتار کنم

اما نمیدونم چه مرگمه که دلم میخواد اونا هم داشته باشم در کنار خودم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792