ببنید خدا کنه بهم مشاوره بدید و راه حل .
مادرشوهرم دختر نداره . از بین پسراش شوهر من دختر براش .برای همین من کوتاهی نکردم اما دیدم یک مدت محبت ها و احترامش برای بقیه عروساس من کشیدم عقب . بجای دست درد نکنه به همه همیشه میگه من تنهام چون دختر ندارم . جایی نمیرم چون پسرم نیست . بااینکه همه جا میره مظلوم نمایی میکنه و عذاب وجدان به شوهر من میده . حالا ما عید آمدیم شهرشون یکی دو روز مامانم اینا میخوان برن روستا مادری با خاله هام شوهرم بااینکه راضی شده بیاد هی نه و نو میاره و میگه منو داری میبری . که منظورش اینه من آمدم پیش پدر و مادرم .. . بااینکه مادرش من یکسری آمدم شعرشون فرداش داشتن میرفتن مسافرت به من هیچی نگفتن و رفتن . حالا من به نظرتون چکار کنم با شوهرم همچنان خودم و به بی خیالی بزنم یا بعد هربار گفتنش که من چرا باید برم دعوا راه بندازم