ما وضع مالیمون خیلی بد بود، خیلی
ما یه پارک ساده نمیرفتیم، من ارزوم بود بریم مشهد
اون دوبار دوبار کربلا میرفت، با هواپیما میرفت ما کلا تو فامیل کسی سوار هواپیما نمیشد
ما بستنی دیر ب دیر میخوردیم، میرفتم خونشون میدیدم تو سطلشون اشغال ترامیسوعه
به دلم موند یبار بگه این بچه های خواهرم ندارن یبار من مهمونشون کنم یچیزیو
حقوق بابابزرگم به نسبت حقوق بازنشستگی و برا دونفر از حقوق بابای من با دوتا بچه بیشتر بود
همیشه ادعا داشت من کفشام چرمه، لباسام برند