رفته بودیم رو کوه تو روستا هفته پیش طرف سد هم بود
دامادشون دست خواهرشوهرم چسبیده بود حواسش بهش بود به قربانش میرفت
شوهر من فکر کرده بود بز کوهیه افتاده بود دنبال ملخ گنده با دست بگیرتش
اصلا یعنی یکذره با خودش نمیگفت من یه نگاه به پشت بندازم اصلا شاید زنم افتاده هلاک شده