چ حس بدی....
عین ما. می‌خواستیم بریم خونش اول گفت باشه بعد زنگ زد گفت فلان روز نه. تا ۴ روز بعدشم میگفت نه نمیتونم ولی نمی‌گفت چرا. بعدا کاشف به عمل اومد ک شمال بوده خانم. همسرم دلش شکست گفت خدا نکنه یه روزی بچه هام بزرگ بشن بخوان با نوه ها بیان خونمون ما اینجور بپیچونیم راهشون ندیم
۱۵ساله ازدواج کردم ۱۰ سال تلاش کردم که فاصله نیفته چقدر محبت کردم که اشتباه کردم، الان چند سالی هست بدون دعوت نمی رم خونه شون، رفتم هم جز سلام و خداحافظ چیزی نمیگم مگر اینکه ازم سوالی کنن جواب شون رو بدم، تولدهاشون دیگه تبریک نمیگم، حتی روز مادر هم شوهرم تبریک میگه و کادو میده من یا نمی رم یا برم هم تبریک نمیگم، مثل یه غریبه رفتار می کنم عذاب وجدان هم ندارم چون من عروسم محبت باید از جانب اونا باشه تا من
پس مسافرت گردش و تفریح و اینا هم ندارین باهاشون نه؟ ببین مثلا من مرتب خواهرشوهرم جلو چشممه ک چقدر مادرشوهر خوبی داره مرتب می‌برنش سفر و گشت و گذار و خرید و کادو و هدیه مهمونی و اینا... ولی اینا هیچی.
مثل خودشون باش و یاد بگیررو عزت نفستون کار کنید خودتونو دوست داشته باشید
این که خیلی خوبه
شوهرت چیزی نمیگه؟ وقتی فهمیدین خیلی راحت بگه مامان اینم پنهون کردن داره بگو رفتی مسافرت دیگه فکر میکنی به زور باهات میایم یا چی؟ چند بار گله کنید بفهمه .ولی تو نگو بزار شوهرت بگه مسلما اون ناراحت تره
امشب اونجا بودیم خیلی میخواستم به روش بیارم ولی مثل همیشه ساگت بودم و نمیدونستم چجوری بگم چی بگم ک بفهمه ما میدونیم. شوهرمم از داداشش شنیده بود. نه دختراش باهاش نبودن اونا چهارتایی با شوهراشون خودشون رفته بودن سفر. مادره هم با نمیدونم با دوست یا زنای فامیل ... اینو هم نمیدونیم شوهرم ناراحتی شو به داداشش گفت. امشب هم مادرش کلی برامون تو قیافه بود
والا نمیدونم اینا چرا اینجوری هستن
هرچی بوده ما دیدیم مادرشوهر ها پسر دوستن
و دوست دارن بچه هاشون بیان خونشون مال ما فراریه
۱۳ به در چند سال پیش یواشکی رفته بود خرت و پرت خریده بود با خواهراش
به مام نگفتن
تاحالا یه بارم ۱۳ به در به ما نگفته با هم باشیم
همش با فامیل های خودشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز