برادر شوهر من ادم مومنیه و بچمو برد تتو اتاق توپ بازی. درو بست(خونه مادرشوهر)
بچم پسره
با اینحال من سریع رفتم درو باز گذاشتم ببینم بچم در چ حاله، و با اینکه گفت درو ببندید صداش اذیت نکنه بقیه رو
من گفتم ن چرا ااذیت بشن
میخوام حواسم بهش باشه نیوفته یوقت
اصلا برام مهم نیس پشت سرم چی میگن
همش میگن تو حساسی و فلان
من اولویتم بچمه گور بابای. بقیه