نباید میرفتی خونه داداشت.
بعدم حالا رفتی اونا با این شرایط شوهرت که رفت وامد نداره چجوری میخان بیان؟
منم شرایط شمارو دارم به مامانمم گفتم من خونه خاهر برادرا نمیام چون وقتی شوهرم نمیاد برا چی من برم بعدم زشته من پاشم تنها برم بخورمو بیام بعدم نتونم خاهر برادرامو دعوت کنم.
چیکارکنم بخدا همه جا معذبم چندین بار تواین سالها افطاری دعوت میکنن نمیرم مهمونی نمیرم میگم خودمم نرم بد میشه انتظار داشتم داداشم اگه زنش بگه بریم خونش بگه شوهرش نیومده نمیرم ،بخدا سر این مسائل فشار خونم هی بالا میره عصبیه با اینکه سنم کمه همیشه از عیدا متنفرم سرهمین چیزا از دوهفته قبل عید مریض شدم شدید میدونم سر استرس و اضطراب این مسائل هست
نه اصلا دعوامون نشد
من باهاشم به خوبی حرف زدم دیدم تمایلی نداره و گف فعلا نمیام منم بیخیالش شدم دیگم به روش نیوردم فقط خودم رفتم فقط دیدنه مامان بابام.
وقتی باهاش تندی کنم جبهه میگیره اما وقتی با ارومی و چرب زبونی حرف بزنم بیشتر قبول میکنه البته کلی گفتم در مورد بقیه مسائلم هست این حرفم. اخه من با خونوادش قطع رابطم واسه همین اونم میخاد کم نیاره جلوم
نه بابا تو چرا شرمنده باشی اتفاقا خوشحال باش که این تف سر بالا رو با خودت جایی نمیبری و احترامت بیشتر حفظه
۱۲ سال بس نبود برات دختر که بازم‌میخای بجنگی
به این دیوار بگو برو عقب نمیره خب اینم همینه ولش کن خودت برو کنار خونوادت لذت ببر دیگه میخای این ادم چه بلایی سرت بیاره که بیخیال شی خونوادتم میشناسنش سخت نگیر
ببین این کلا میگه کسی نیاد خونم
واسه همه هم یه بهونه مسخره میاره
مثلا خواهرت گفتم سلام گفت علیک سلام
برادرت چرا تو فلان جا دستشو کرد تو دماغش
مادرت ال کرد بل کرد
باجناقم چرا پامو بوس نکرد
واقعا نمیکشم دیگه
خیلی منزوی کرده منو خیلییییی
جرات ندارم پدر و مادرم رو دعوت کنم از دست این مزخرف بازیاش
هر کدوممون به یه رنگی
نه من شوهرم نمیگه نیان خونوادت ولی خونوادم خودشون نمیان میگن باید شوهرتم باشه وقتی ما میایم اگه نباشه خونه ما رومون نمیشه بیایم.
دیشب رفتیم خرید بعد زورا زور که از این میوه ها واسه خونوادت بگیرم ببر بده بهشون من هنگ کرده بودم که این مهربونیشو ببینم یا رفت وامد نکردنشو😑
