دیشب باز ی دعوت درست کرد حرفای خیلی سنگینی بهم زد میان تو ذهنم داغونم کردن حرفاش
دیشب برگشته میگه تو منو پیرم کردی تو این پنج سال من الان با پنج سال قبل خیلییی فرق کردم اون موقع چی بودم الان چی شدم..
همچین حرفی اگه شوهر آدم به آدم بزنه چه حس بدیه اون لحظه من داغون شدم ...
بعدش باز شروع کرد به گفتن میگفت اگه یک درصد فکر میکردم اینجوری باشی حاضر بودم بمیرم اما نیام بگیرمت تو منو پیرم کردی .هر فحشی که نمیتونم بگم از دهنش در اومد و بهم گفت
میگفت اگه بریم خونه خودمون ی درصد هم مثل الانت باشی سه طلاقت میکنم .با مادر شوهرم تو ی خونه زندگی میکنیم میگفت باید مهریتو همون هفت تا سکه میزدم گورتو گم میکردی میرفتی از وقتی تو رو گرفتم روز به روز خار تر میشم
من هم بلند شدم جمع کنم برم پرتم کرد گفت فردا هر قبرستونی خواستی برو
وای دارم دیوونه میشم به حرفاش فکر میکنم خیلی آدم عصبیه مشکل روانی داره به خاطر کوچک ترین چیز ها این دعواها و درست میکنه حالا کابح فای دیگه زد که یادم نیست درست ولی خیلی گفت
حالا که دقت کردم میبینم فقط با کسایی که مظلومن ساده ان اینجوریه
دو سه شب پیش هم پسر خالش که پدر مادرش رو از دست داده و هیچ کی رو نداره و بعضی وقتا میاد اینجا میمونه دعوا کرد ی جوری سیلی میزد بهش صورتشو گرفته بود میخواست خفش کنه جای ناخناش هنوز رو صورتشه بنده خدا من هم رفتم جداشون کنم به منم اون وسط ی سیلی زد..
بعد با کسایی که حتی ازشون بدش میاد بهش تیکه های سنگین میندازن همچین میگه ومیخنده و تحویلشون میگیره...
خیلی خستم کرده دیگه نمیتونم تحملش کنم داره از چشام میفته
دیگه چطور با این آدم رفتار کنم هر کاری میکنم میگم وای ناراحت نشه این کارو میکنم بدش بیاد با خودم هر چی میگه انجام میدم دیگه موندم چکار کنم