مادرشوهرم همسایه دیوار ب دیوارمونه
ما هر سال عید دیدنی ب محض سال تحویل فوری میریم خونشون اما اون نسبت ب اومدن ب خونه ما بی اهمیته
پارسال بعد ۱۳یه سر اومد،امسالم هنوز نیومده
مامانم میگ رک ب روش بیار تا بدونه باید ارزش قائل بشه،همسرم میگ برات بی‌اهمیت باشه تا حتی اگ از عمد هم هست خوشحال نشه ک دل خورت کرده
با هم مشکلم نداریم اینجورم نیس ک منزوی باشه صب تا شب بیرون در حال گردشه خونه همه هم رفته جز ما
از خدات باشه سیریش نیست سرش تو کار خودشه اتفاقا اهمیت نده
من اسیرم میگم هی پا نشن بیان بعد تو ناراحتی که نمیاد؟ حوصله داری بیخیال
به خدا از رو بیکاری هستش فکرهاتون به سمت همه ی موضوعات میره ، اصلا رفتی گفتی جز دلخوری و ... چیز دیگه ای هم اتفاق می افته اخه تازه چند تا موضوع جدید به ذهنتون اضافه میشه ، در خونه تون به روی مهمون بازه دیگه هر وقت بخواد بزار بیاد عید و مناسبت هارو بی خیال
بی خیال باش خواهر
منم مثل شما بودم
ولي الان می بینم اعصاب و روان خودم مهم تره🥲
بیخیال بابا بهتر
خوب شما هم زود نرو به دیدنش ،تا متوجه بشه
مادر شوهرت بیان میگین چرا میان...نیان میگید چرا نمیان...خب اگه مهمه واست رک بگو مادر کی میاین بازدید عید ما....میری با مامانت مشورت می‌کنی و تاپیک میزنیو....هزار داستان
بهتر بود که مادرت عاقل تر از دامادش باشه
اما دامادش عاقل تر از خودشه
به مادرت خیلی احترام بذار
اما خودتو بسپر به شوهرت چون تکیه گاه خوبیه و عقل و تدبیرش بیشتر از مادر و دختر هست
خواهش می کنم نه ، داری دلیل عوض شدن رفتارشو ازش سوال می کنی طرف مقابل هم واقعا اگه رفتارش همونی باشه که از اول بوده و از سمت خودش مطمعن باشه ازت سوال می کنه چه کاری یا رفتاری کردم که این حس بهت دست داده و سعی می کنه سوء تفاهم هارو حل کنه
