اول که به مامانم گفت شوهرت (برادرش /بابای من ) معلوم نیست رفته شمال چیکار کنه. یه نفر همینطوری زیاد مسافرت میرفت آخر معلوم شد هر شهری یه زن گرفته میره پیش اونا
بعد به من گفت تو بزرگ شدی چطوری روت میشه از بابات بخوای برات ماشین بخره ؟ بگو هرکس که تورو پرتوقع بار آورده (یعنی مامانم ) خودش بخره برات .
بعد بابام از قبل برای بچه های عمه هام ماشین کنترلی هدیه خریده بود اونا رو دادیم به بچه ها به عنوان عیدی هرکدوم نزدیک ۳ تومن بود گفت اینا بمونه خونه خودتون ما نمیبریم خونه مون . بچه ها هروقت اومدن اینجا بازی میکنن باهاش
حالا سالی یکبار هم به زور رفت و آمد داریمممممممممم .
الانم میخوایم میز شام رو بچینیم قطعا ایراد میگیره
از اونطرف بابام از شمال صدبار زنگ زده که برای عمه ها یه شاخه گل سفارش بده دست خالی نرن از خونه