خب حرفت منطقی نیست
اومدی بحث کردی با شوهرت که چرا جاری زنگ نزده
بعد شوهرت با تو بحث کرده
تو گفتی جاری رو ترجیح داری به من و بچه
اون گفته نه خودت میخام نه بچه
الان میای میگی قسمت اول حرفا رو نادیده بگیرین و قسمت دوم حرفا رو قضاوت کتین
مگه میشه همچین چیزی؟
بخادر قسمت اول یعنی همون حرفای تو بوده
که قسمت دوم همون حرفای شوهرت اومده وسط
یه بچه باردار شدی،شاخ غول که نشکستی که انتظار داری شوهرت بردا تو بشه و نسبت به مرگ بچه برادرش بی تفاوت باشه
که چرا؟چون تو از زن برادرش خوشت نمیاد،چون زن برادرش زنگ نزده حال مادرتو بپرسه
میگی حرفای منو نادیده بگیرین و فقط با حرفای شوهرم قضاوت کنین
شوهرت بچتونو دوس داره خیالت راحت،فقط شکه شده از وجود نداشتن انسانیت درونه تو که توی این موقعیت به جای درک،افتادی این وسط انگار نخود آش که منو و جاری رو یکی انتخاب کن
وای خدای من حتی از نوشتنش هم شکه میشم باورم نمیشه توی این موقعیت بجای ارامش دادن به صاحب عزا افتادی وسط که من مهمترم یا جاری
حالا انقدر حرص بخور که دور از جون بچتو از دست بدی از حرص و جوش زیاد
شیطون افتاده درونت حالیت نیست داری چیکار به سر خودت و بچت و شوهرت و زندگیت میاری،توبه من