ی بار دوستم تعریف میکرد برادر شوهرش اینا اومده بودن خونشون و دوستم تو آشپزخونه مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی بود پسرش دوساله رفته تو کشو سوتین مادرشو آورده داده ب باباش با زبون بچگونه ب باباش میگفت بپوشونم
جلو مهمونا 😅😅😅
دوستم تعریف میکرد ک آب شدم نمیدونستم چیکار کنم
ولی برادرشوهره محجوب بود سرشو انداخته بود پایین😅😅😅