سلام خانوما خیلی غمگینم پنج ماهه عروسی کردم امسال اولین عید متاهلیم هستش الان باید با شوهرم برم خونه اقوام عید دیدنی دیروز با خانوادش رفتن شمال خونه خالش من روزه بودم نرفتم از دورهمی خانوادشون خوشم نمیاد خوش گذران و عیاشی میکنن میرقصن قلیون و سیگار و مشروب وای چیزا من پایه نیستم اگر میرفتم هم کوفت خودم میشد هم زهر مار اونا برا همین شوهرم گذاشتم خونه بابام با اینکه با پدرم قهر هست و نمیزاره برم ولی چون نخواست برم گذاشتم اونجا بدتر اینکه دختر دایییش بی صاحبشم که باش رابطه داره رفته باشون ازم قایم کرد ن خودش و مامانش خودم شک کردم پیجش فالو دارم ناشناس رفتم دیدم استوری گذاشته پیش به سوی شمال خیلی دلم گرفت از دیروز که فهمیدم جواب تلفنش نمیدم پیام داد سیم کارتم درآوردم سیمکارت جدید انداختم تا سحر مسجد بودم نمیدونم نماز چی خواندم همش فکرم مشغول بود و عصبانی بودم و سرزنش میکنم خودمو به خاطر ای حماقت ..دیگه بر نمیگردم اگه بابای ترسوم نفرستم باز باش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هرکی مشروب میخوره خائن محسوب میشه عجبببببب از این طرز فکر
امثال تو میچسبن به حاشیه فقط
مگه من گفتم هرکی مشروب میخوره خائنه؟ گفتم مشروبم میخوره این واسه خانواده های مذهبی خیلی قفله چ جور زنش شده نمیدونم شاید خیانت رو از اول نبوده ولی مشروب رو دیده دیگه تفاوت هاشون رو دیده و این ازدواج رو کرده