سلام خانوما خیلی غمگینم پنج ماهه عروسی کردم امسال اولین عید متاهلیم هستش الان باید با شوهرم برم خونه اقوام عید دیدنی دیروز با خانوادش رفتن شمال خونه خالش من روزه بودم نرفتم از دورهمی خانوادشون خوشم نمیاد خوش گذران و عیاشی میکنن میرقصن قلیون و سیگار و مشروب وای چیزا من پایه نیستم اگر میرفتم هم کوفت خودم میشد هم زهر مار اونا برا همین شوهرم گذاشتم خونه بابام با اینکه با پدرم قهر هست و نمیزاره برم ولی چون نخواست برم گذاشتم اونجا بدتر اینکه دختر دایییش بی صاحبشم که باش رابطه داره رفته باشون ازم قایم کرد ن خودش و مامانش خودم شک کردم پیجش فالو دارم ناشناس رفتم دیدم استوری گذاشته پیش به سوی شمال خیلی دلم گرفت از دیروز که فهمیدم جواب تلفنش نمیدم پیام داد سیم کارتم درآوردم سیمکارت جدید انداختم تا سحر مسجد بودم نمیدونم نماز چی خواندم همش فکرم مشغول بود و عصبانی بودم و سرزنش میکنم خودمو به خاطر ای حماقت ..دیگه بر نمیگردم اگه بابای ترسوم نفرستم باز باش