سلام
شهر غریبم
هیچکس درکم نمیکنه
هیچکسو ندارم
شوهرم صبح تا شب سرکاره
با یه بچه ۳ ساله تو خونم همش
خدا شاهده به خودکشی فکر میکنم
اگه بخاطر بچم نبود خودمو خلاص میکردم
انقد دووم آوردم گفتم عید میریم شهرمون چند روز روحیم عوض میشه، حالا شوهرم شرایط کارش فرق کرده نمیتونیم بریم
دوس ندارم تنها برم خیلی سختمه
دارم روانی میشم، بدتر اینکه شوهرم نمیفهمه چقدر خسته و افسردم با بچه حالم بده
اگه اون درکم میکرد انقدر حالم بد نبود