امروز صب قرار بود باهم بریم سبد کالا هامون بگیرم خودش بهونه آورد که میرم ماشین ببینن از اونجا رفته سبد کالا خریده اومده میگم مگه قرار نبود باهم بریم گف دیگه دیدم آروم رفتم خودم گرفتم از وقتیم اومده همش تو گوشیه اینستا و بازی
منم اعصابم خورد بود قیافه گرفته بودم که چرا منو نبرده هفته ای یبار میبره بیرون اونم نبرد گف چرا اینطوری میکنی گفتم خوب میکنم تو گوشیتو نگا کن گف تو گوه میخوری یعنی کتکم میزد انقد ناراحت نمیشدم 🫠
بعد قهر کردم باهاش حرف نزدم کلی حرف بهم زدن بم توهین کرد گف پاشو مث اون دفعه ببرم بزارم خونه بابات عقلت اومد سرجاش بیا گفتم اوکی بزار زنگ بزنم ۱۱۰ بیاد ببینیم کی کیو بیرون میکنه
حرفی نزد دیگه بعد جوری رفتار میکرد انگار هیچی نشده به ما از صب ۱۲ میگف میبرمتون بیرون صب ۱۲ هم شد بعد از ظهر ، بعد از ظهر هم شد عصر گفتم عصر کجا بازه وقت افطار بریم بیرون
اعصابم خورده ناراحتم از دستش بغض داره خفم میکنه نزدیک خودمون هیچی نیست از اینجا بخام برم بازار یا جای دیکه نیم ساعت راهه با ماشین
خستمه از همه بدم میاد بیشترم از شوهرم