من تا پنج شیش سالگیم بوشهر زندکی میکردیم مامانم و بابام هم هرروز دعوا دعوا داشتند مثل دوتا بچه چون واقعا هم بچه بودن بعد مامانم برای ایکنه این دعوا ها کمتر بشه رفت پیش یه خانوم که به اجنه ها در تماس بود یه جور همون دعا نویس حدود یک سال می‌رفت پیش این خانوم اخلاق بابام خوب میشد هرازگاهی ولی واقعا خیلی تاثیر های ترسناکی گزاشته بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز