زن داییم گیر داده بود به داییم سر بچه دونش من الو میخوام،داییم هرچی میگرفت میگفت نه من هوس الو ها اون ترشی فروشی شمال کردم،داییم میگفت همین بود،من برم شمال اخه،گوله گوله اشک میریخت،میبینی براش مهم نیستم،وگرنه نیزفت میگرفت،گفتم دایی بیا بریم خونه ما،اومد ناهار خورد ویه استراحت کرد،بعد همون الو خشکارو برد براش گفت رفتم شمال خریدم وبرگشتم،اونم خورد،بعد باهم حرف نیزدیم گفت من بهش گفتم فقط الوها اون خوبه،یبوستم رفع میکنه
سر بچه اولشم اردیبهشت ماه میگفت کلابی،تا میدا کردن انباریشو،
لعنتی فقط بزارید ادا دربیاره